- منضد
- بر یکدیگر چیده شده، منظم و مرتب
معنی منضد - جستجوی لغت در جدول جو
- منضد
- اردوال از سنگ ها روی هم چیده کالای برهم نهاده و مرتب شده
- منضد ((مُ نَ ضَّ))
- به رشته کشیده شده، مرتب، منظم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میز بنگرید به واژه میز
توجه
سد شده، بسته شده، بندآمده
ضمیمه شده، همراه شده، پیوسته
آنکه شعر دیگری را می خواند، شعرخوان
دارویی که موجب تسهیل خروج خلط از بدن می شود
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)
نادرست است بنگرید به منتقد لغتی است نادرست بجای منتقد و ناقد، جمع منقدین
بر هم نهاده: کالا بر هم نهاده: (متاع منضود)
فراهم آمده، در فارسی: پیوست شده فراهم آمده، ضمیمه شده پیوسته. یا لولو منضم. مروارید میان باریک
رسیده پخته: میوه، استوار: کار پخته شده، بار رسیده شده. پزنده، دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند
خوانده از دیگری باز خوانده خواننده از دیگری باز خوان، راهنما، نکوهشگر شعر خوانده شده از دیگری. خواننده و آورنده شعر از دیگری مقابل منشی: (بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشدست و بعضی را منشی - آورده شد) (جوامع الحکایات. 27: 1)، راه نماینده، هجو کننده
برجسته پستان
پسوند دارایی و تصاحب و اتصاف: آزمند ارجمند حاجتمند خردمند دانشمند دردمند دوستمند سودمند شرافتمند علاقه مند هنرمند هوشمند
کالا انباشته، تخت، ابر انبوه، بزرگوار، خرسنگ
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
پساوند که در آخر کلمه درمی آید و معنی صاحب و دارنده را می رساند مانند، ارجمند، خردمند، دانشمند، هنرمند
صاحب، پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً ارجمند، خردمند، دردمند. در بعضی ترکیبات واو هم افزوده می شود مثل مثلاً برومند، تنومند، دانشومند