جدول جو
جدول جو

معنی منصوبه - جستجوی لغت در جدول جو

منصوبه
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
تصویری از منصوبه
تصویر منصوبه
فرهنگ فارسی عمید
منصوبه
(مَ بَ / بِ)
چیزی برپاکرده شده. منصوبه، تدبیر کار. (غیاث) (آنندراج) ، یکی از هفت بازی نرد. (فرهنگ رشیدی). نام بازی هفتم از هفت بازی نرد. (غیاث) (آنندراج). بازی ششم ازهفت بازی نرد. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (غیاث). به معنی شطرنج. (آنندراج) :
شد خاطر تو پاسخ منصوبۀ شطرنج
شد فکرت تو حاصل آرایش معدن.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 636).
کنیزک هر فرزین بند که دانست می کرد و هر منصوبه که شناخت می ساخت. (سندبادنامه ص 160).
چو بهرام این چنین شطرنج را باخت
ملک پرویز منصوبۀ دگر ساخت
بدان آمد که یک منصوبه بازد
که با پیلان بهم شهمات سازد
در آن گرمی که بهرام اسب می تاخت
به بازی شاه را منصوبه ای ساخت.
نظامی.
چنان پنداشت آن منصوبه را شاه
که خسروباخت آن شطرنج ناگاه.
نظامی.
اما شطرنجی باختند که به منصوبۀ شهامت خصم شهمات شد. (جوامعالحکایات عوفی ج 1 ص 18 و 19) ، بساط شطرنج و این مجاز است و با لفظ نشستن و چیدن و پیش شدن و باختن و دیدن و پیش بردن مستعمل. (آنندراج) :
منصوبۀ شگفت عدو باز چیده بود
لیک از مرمدی همه لعل تباه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 173).
منصوبه در این عرصه که چیده است چنین
کز دل برد آرام و دل آرام دهد.
ملاطغرا (از آنندراج).
، درست و خوب نشستن نقش کار و مهمات و ظاهر آن است که به معنی اندیشۀ نیک باشد چه فائدۀ آن خواه مترتب شود یا نشود. (آنندراج) ، قصد و آهنگ و نیت و عزم و آرزو و خواهش و اندیشه و فکر و تدبیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منصوبه
(مَ بَ)
تأنیث منصوب. ج، منصوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوب و منصوبات شود، حیله و گویند: ’سوی فلان منصوبه’ و آن در اصل صفت دام شکار است و سپس در معنی اسم به کار رفته مانند دابه و عجوز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منصوبه
منصوبه در فارسی مونث منصوب و شترنگ، نخستین بازی: در شترنگ، یکی از هفت بازی: در نرد مونث منصوب، یکی از هفت بازی نرد، نخستین بازی شطرنج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
(دخترانه)
مؤنث منصور، یاری داده شده، پیروزشده، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منصوره
تصویر منصوره
منصور، نصرت داده شده، یاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناوبه
تصویر مناوبه
چیزی را نوبتی قرار دادن، نوبت گذاری، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده، برپاشده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
زن محکم خلق. (مهذب الاسماء). جاریه معصوبه، دختر نیکوخلقت. (منتهی الارب). مؤنث معصوب. جاریه معصوبهالخلق، دخترک لطیف استخوان نیک خلقت استوارگوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ بَ)
رنج و تلاش. (از اقرب الموارد) : عیش ذومنصبه، زیست با رنج و کلفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَصْ صَ بَ)
احجار منصبه، سنگهای روی هم گذاشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مصیبت و سختی و بدبختی. ج، مصاوب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مصیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ بَ)
تأنیث مصوب، مصوب. مصدق. تصویب شده. تصدیق شده: قوانین مصوبۀ مجلسین سنا و شورای ملی. و رجوع به مصوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث مندوب. ج، مندوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوب و مندوبات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ)
بر وزن و معنی منصوبه است که درست و خوب نشستن نقش و کار و مهمات باشد. (برهان) (آنندراج). انتظام و ترتیب و نظم و وضع خوش و تدبیر نیک و طرز و طور پسندیده و خجسته. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی هفتم نرد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف منصوبه. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به منصوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
ارض منصوحه، زمین نیکوگیاه و متصل رویاننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قصبه ای از دهستان ام الفخر است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1898 تن سکنه دارد که از طایقۀ دوارقه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
شهری عظیم است (از ناحیت سند) اندر میان رود مهران چون جزیرای بسیارنعمت و آبادان و جای بازرگانان و اندر وی مسلمانانند و پادشاه ایشان قرشی است. (حدود العالم). نام شهری به هندوستان و نام قدیم آن برهمن آباد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری در ارض سندحاصلخیز و دارای جامع بزرگ و حمزه گوید و همناد بادنام شهری است از شهرهای سند که اکنون آن را منصوره گویند و مسعودی گوید به نام منصور بن جمهور عامل بنی امیه مشهور شده است و... (از معجم البلدان). در نقشه های جغرافی امروز دیده نمی شود و باید ویران شده باشد. (از قاموس الاعلام ترکی) : وز شهرهای سند برمنصوره و دبیل آنگه به عمان رسد. (التفهیم ص 198).
وزان به منصوره روی کرد و براند
بر آن ستاره کجا راند حیدر از خیبر.
فرخی.
رجوع به فهرست التفهیم و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی و نزههالقلوب ج 3 ص 219 و 259 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مؤنث منصور. رجوع به منصور شود، ارض منصوره، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبوبه
تصویر انبوبه
لوله ماسوره انبوب لوله
فرهنگ لغت هوشیار
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
فرهنگ لغت هوشیار
منصوره در فارسی مونث منصور نامی تازی بر زنان، زمین بارانخورده مونث منصور: (وروی اعلام منصوره سوی ولایت آن بی عافیت نهد) (المعجم. چا. دانشگاه 14)، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوحه
تصویر منصوحه
رویاننده زمین خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشوبه
تصویر انشوبه
دام شکار
فرهنگ لغت هوشیار
دست نشان دست نشانده گماشته بر گماشته، برپا برپا شده نصب کرده شده بر پا کرده، بشغلی گماشته، کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه (زیر) یا تنوین مفتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مصوبه در فارسی مونث مصوب پذرفته پسندیده روا گشته مونث مصوب: هر قسمتی از مقررات قانون تفتیش اسعار مصوبه 6 اسفند ... 1308 که منافی با مقررات این قانون باشد ملغی است، جمع مصوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوبه
تصویر منسوبه
مونث منسوب، جمع منسوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوبه
تصویر منهوبه
غارت شده چپاول شده: (اموال منهوبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
((مَ))
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
((مُ صَ وَّ بِ یا بَ))
مؤنث مصوب، جمع مصوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تعیین، برگماشته، نصب شده، نصب، برپا، قایم، مستقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پروژه، طرح
دیکشنری اردو به فارسی