جدول جو
جدول جو

معنی منشره - جستجوی لغت در جدول جو

منشره(مُ نَشْ شَ رَ)
صحف منشره، نامه های پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نامه های گسترده و گشاده. (از اقرب الموارد) : بل یرید کل امری ٔ منهم ان یؤتی صحفا منشره. (قرآن 52/74)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منیره
تصویر منیره
(دخترانه)
مؤنث منیر، آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منوره
تصویر منوره
(دخترانه)
روشن، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مناره
تصویر مناره
جای نور، جای روشنایی
سازه ای بلند و ستون مانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان می گویند، گلدسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشرح
تصویر منشرح
گشوده، باز، واضح، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منظره
تصویر منظره
جای نگریستن و نظر انداختن، چشم انداز، دورنما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشفه
تصویر منشفه
حوله، نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَوْ وَ رَ)
تأنیث منور و صفتی است مدینهالنبی را: مدینۀ منوره، مدینهالرسول. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ رَ / رِ)
منظره. رجوع به منظره شود، کوشک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). خانه بر طبقۀ برین. خانه بر بلندی. قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (از یادداشت مرحوم دهخدا). منظر:
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
جایی در او چو منظره عالی کنم
جایی فراخ و پهن چو میدان کنم.
ناصرخسرو.
مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او. (نوروزنامه).
درون منظرۀ وهم تست بیش از عقل
برون کنگرۀ مجد تست قصر قصور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 376).
ای تن از حجرۀ دل رخت هوس بیرون نه
تا دلت منظرۀ رحمت یزدان گردد.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 8).
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سر.
مولوی.
رجوع به منظر شود.
- چارم (چهارم) منظره، فلک چهارم:
برده به چارم منظره مهره برون از ششدره
نزل جهان را از بره صد خوان نو پرداخته.
خاقانی.
، چشم انداز. دورنما. (یادداشت مرحوم دهخدا). دورنمایی از صحنه های طبیعت همچون کوه و جنگل و باغ و روستا
لغت نامه دهخدا
(مِ ظَ رَ)
عینک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَشْ شَ رَ)
خیل مجشره، اسبان گذاشته شده به چراگاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
ارض ماشره، زمین که گیاهش جنبان باشد از تازگی. (از منتهی الارب). زمینی که گیاه آن پس از بارندگی جنبان گردد. (ناظم الاطباء). زمینی که گیاه آن از باران سیراب و جنبان و راست گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَشْ شَ رَ)
مبشره. مؤنث ’مبشّر’ مژده داده شده.
- عشرۀ مبشره. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَشْ شِ رَ / رِ)
مبشره. مؤنث ’مبشّر’. رجوع به مبشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
امراءه مؤدمه مبشره، زن دانا و حاذق و تجربه کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبشر شود
لغت نامه دهخدا
(مَنْ نی رَ)
نام گیاهی است که در مفردات ابن البیطار شرح شده است. (از دزی ج 2 ص 620). گیاهی است با ساقی کاواک به بلندی دو ذراع و در میان آن چیزی مانند پنبه. برگش شبیه حبق که هرچه به زمین نزدیکتر بزرگ تر باشد درون برگ به لون فرفیری و چون اره دندانه دندانه است و بر بالای ساق او را اکلیلی بود چون شبت به رنگ فرفیری و ریشه آن خشبی است و در نزدیکی آب روید و نام دیگر آن ارجونیه است و چون خشک آن را کوفته و بر قروح خبیثه پاشند سودمند بود و خوردن آن کشنده است. (از ابن البیطار جزء رابع ص 167) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشقه
تصویر منشقه
مونث منشق
فرهنگ لغت هوشیار
منظره در فارسی: نگر گاه، چشم انداز، روزن، درونما محل نظر جای نگریستن، آنچه برابر چشم واقع شود چشم انداز، دور نمایی از درختان جنگل کوه دریا کارخانه ده شهر و غیره، روزن: (درین حالت عین الحیاه و شریفه هر دو بر بام ایوان رسیدند از بالای منظره بشیب نگاه کردند) (داراب نامه. چا. دکتر. صفا 145: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان، رنده مبشره در فارسی مونث مبشر: مژده یافته به ده تن از پیروان پیامبر اسلام (ص) ده مژده یافته (عشره مبشره) گفته می شود زیرا پیامبر به آنان مژده بهشت داده بودند. مبشره در فارسی مونث مبشر: مژده دهنده مونث مبشر جمع مبشرات. یا عشره مبشره ده مبشره. (ده مژده داده) ده تن بودند از صحابه رسول ص که پیامبر بمدلول آیه قرآن والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضواعنه. آنانرا بشارت به بهشت داد و آنان عبارتند از: ابوبکر عمر عثمان علی ع طلحه زبیر عبدالرحمن بن عوف ابوعبیده جراح سعدبن وقاص: به ده مبشره و ده مقوله عالم به ده حس و به ده ایام ماه عاشورا. (عطار) مونث مبشر جمع مبشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشره
تصویر مقشره
مونث مقشر
فرهنگ لغت هوشیار
مناره در فارسی مونث منار و نره به گواژ خاقانی گفته است: که در میانه مقصوره عیال تو باد مناره ای که میانپای دوستان من است نره شرم مرد آلت رجولیت: (که در میانه مقصوره عیال تو باد مناره ای که میان پای دوستان من است) (خاقانی. عبد. 714)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتشره
تصویر منتشره
مونث منتشر
فرهنگ لغت هوشیار
پس از ساختن منبر فارسی گوی مادینه آن را نیز ساخته است انبار شده مونث منبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکره
تصویر منکره
منکره در فارسی مونث منکر و نا رواک ناشایست مونث منکر، جمع منکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشفه
تصویر منشفه
دستمال رو مال حوله (حمام و جزآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوره
تصویر منوره
مونث منور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهره
تصویر منهره
آخالدان خاکروبه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشده
تصویر منشده
مونث منشد، قصاید منشده، جمع منشدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشرح
تصویر منشرح
باز گشاده، آشکار باز شونده، باز گشاده: (لشکر اسم... بتایید الهی... بدلی قوی و سینه ای منشرح بر قلب اعدا چاه کردند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 26)، واضح آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشرحه
تصویر منشرحه
مونث منشرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظره
تصویر منظره
((مَ ظَ رَ یا رِ))
جای نگریستن، چشم انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناره
تصویر مناره
((مَ رِ))
ستون بلندی در مساجد برای روشن کردن چراغ، جای اذان گفتن، مفرد مناور، منائر، منار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشرح
تصویر منشرح
((مُ شَ رِ))
شادمان، خوشدل، باز، گشاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناره
تصویر مناره
گلدسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منظره
تصویر منظره
چشم انداز
فرهنگ واژه فارسی سره