دست بر چیزی زدن و درآویختن. (برهان قاطع) (آنندراج). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به نشل شود
دست بر چیزی زدن و درآویختن. (برهان قاطع) (آنندراج). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به نشل شود
کاهل و بیکار. (از برهان). کاهل و سست. (غیاث) (آنندراج). بیکار و کاهل و تنبل. (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره. (انجمن آرا). سست و ضعیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: ’چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای فوقانی به جای میم، چنانکه بگذشت و منبل به میم تصحیف بود’. و ممکن است مهمل ’تنبل’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) : تن که لاغر بود بود منبل پس چو فربه شود شودکاهل. سنایی. خر بود خادمی ولی کاهل که به کار اندرون بود منبل. سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 123). منبلی گفت بر درش قائم زآن شده ستم که اکلها دائم. سنائی. خاک ساکن و منبل با لگد ستوران و قدم گوران می سازد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208). خدایا دست مست خود بگیر ارنی در این مقصد ز مستی آن کند با خود که در سستی کند منبل. مولوی (از انجمن آرا). قول بنده ایش شأاﷲ کان بهر آن نبود که منبل شو از آن. مولوی (مثنوی چ رمضانی هم 331). ، محل زخم، نام دوائی است که بر زخمهای تازه استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج) : گفت پالانش فرونه پیش پیش داروی منبل بنه بر پشت ریش. مولوی. ، به معنی بی اعتقاد و بداعتقاد هم هست، چنانکه گویند که فلانی را منبلم، یعنی بی اعتقاد اویم و اعتقادی به او ندارم. (برهان). بداعتقاد. (غیاث) (آنندراج). بی اعتقاد و بداعتقاد. (ناظم الاطباء) : شرع ورزی نیاید از منبل حق گزاری نیاید از کاهل. سنائی (از انجمن آرا). ترک کن این جبر جمع منبلان تا خبریابی از آن جبر چو جان. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 333)
کاهل و بیکار. (از برهان). کاهل و سست. (غیاث) (آنندراج). بیکار و کاهل و تنبل. (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره. (انجمن آرا). سست و ضعیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: ’چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای فوقانی به جای میم، چنانکه بگذشت و منبل به میم تصحیف بود’. و ممکن است مهمل ’تنبل’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) : تن که لاغر بود بود منبل پس چو فربه شود شودکاهل. سنایی. خر بود خادمی ولی کاهل که به کار اندرون بود منبل. سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 123). منبلی گفت بر درش قائم زآن شده ستم که اکلها دائم. سنائی. خاک ساکن و منبل با لگد ستوران و قدم گوران می سازد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208). خدایا دست مست خود بگیر ارنی در این مقصد ز مستی آن کند با خود که در سستی کند منبل. مولوی (از انجمن آرا). قول بنده ایش شأاﷲ کان بهر آن نبود که منبل شو از آن. مولوی (مثنوی چ رمضانی هم 331). ، محل زخم، نام دوائی است که بر زخمهای تازه استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج) : گفت پالانش فرونه پیش پیش داروی منبل بنه بر پشت ریش. مولوی. ، به معنی بی اعتقاد و بداعتقاد هم هست، چنانکه گویند که فلانی را منبلم، یعنی بی اعتقاد اویم و اعتقادی به او ندارم. (برهان). بداعتقاد. (غیاث) (آنندراج). بی اعتقاد و بداعتقاد. (ناظم الاطباء) : شرع ورزی نیاید از منبل حق گزاری نیاید از کاهل. سنائی (از انجمن آرا). ترک کن این جبر جمع منبلان تا خبریابی از آن جبر چو جان. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 333)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. منشل. (از اقرب الموارد)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. مِنشَل. (از اقرب الموارد)