جدول جو
جدول جو

معنی منشبل - جستجوی لغت در جدول جو

منشبل
(مُ شَ بِ)
نرم و آهسته روان و لغزان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبل
تصویر منبل
بی اعتقاد، منکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبل
تصویر منبل
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند، برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مِ شَ)
غورۀ خرمای هیچکاره. ج، مناشب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دام و کمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَل ل)
رانده شده، سیل به رفتن درآمده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انشلال شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
آلت گوشت کشیدن از دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ برمی کشند. (ناظم الاطباء). منشال. ج، مناشل. (اقرب الموارد). رجوع به منشال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دست بر چیزی زدن و درآویختن. (برهان قاطع) (آنندراج). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به نشل شود
لغت نامه دهخدا
(مَمْ بَ)
کاهل و بیکار. (از برهان). کاهل و سست. (غیاث) (آنندراج). بیکار و کاهل و تنبل. (ناظم الاطباء). کاهل و بیکاره. (انجمن آرا). سست و ضعیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤلف سراج اللغات گوید: ’چنان به خاطر می رسد که به معنی کاهل همان تنبل است به تای فوقانی به جای میم، چنانکه بگذشت و منبل به میم تصحیف بود’. و ممکن است مهمل ’تنبل’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
تن که لاغر بود بود منبل
پس چو فربه شود شودکاهل.
سنایی.
خر بود خادمی ولی کاهل
که به کار اندرون بود منبل.
سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 123).
منبلی گفت بر درش قائم
زآن شده ستم که اکلها دائم.
سنائی.
خاک ساکن و منبل با لگد ستوران و قدم گوران می سازد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
خدایا دست مست خود بگیر ارنی در این مقصد
ز مستی آن کند با خود که در سستی کند منبل.
مولوی (از انجمن آرا).
قول بنده ایش شأاﷲ کان
بهر آن نبود که منبل شو از آن.
مولوی (مثنوی چ رمضانی هم 331).
، محل زخم، نام دوائی است که بر زخمهای تازه استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج) :
گفت پالانش فرونه پیش پیش
داروی منبل بنه بر پشت ریش.
مولوی.
، به معنی بی اعتقاد و بداعتقاد هم هست، چنانکه گویند که فلانی را منبلم، یعنی بی اعتقاد اویم و اعتقادی به او ندارم. (برهان). بداعتقاد. (غیاث) (آنندراج). بی اعتقاد و بداعتقاد. (ناظم الاطباء) :
شرع ورزی نیاید از منبل
حق گزاری نیاید از کاهل.
سنائی (از انجمن آرا).
ترک کن این جبر جمع منبلان
تا خبریابی از آن جبر چو جان.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بِ / بَ)
به معنی منکر است که انکارکننده و از راه و روش دور باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). منکر و از راه و روش دور. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
لبوءه مشبل، شیر مادۀ بابچگان. (منتهی الارب) (از آنندراج). شیر بابچه. (مهذب الاسماء) : لباءه مشبل، ماده شیر بابچه. (ناظم الاطباء) ، لبوه مشبل، ناقه بابچه، و ناقه را آنگاه مشبل گویند که بچه اش نیرو گیرد و بااو راه رود. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَشْ شَ)
برد منشب، چادر نگارین به نگار تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. منشل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ بَ)
مال اصیل ناطق باشد یا صامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ عِ)
افروخته شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ مِ)
آمادۀ کاری شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه آماده و مهیای کاری می گردد و دامن بر کمر می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به انشمال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
مرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشته و مرده. (ناظم الاطباء) ، کشنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به یکبار و شتاب بردارنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتبال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتبل
تصویر منتبل
ناگاه مرده، بر گیرنده به شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبل
تصویر منبل
بی اعتقاد نا معتقد منکر: (شرع ورزی نیاید از منبل حقگزاری نیاید از کاهل) (سنائی. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
اگه چنگک ابزاری آهنین که بوسیله آن گوشت از دیگ بیرون کنند چنگک، جمع مناشل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشل
تصویر منشل
اگه چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبل
تصویر منبل
((مَ بَ))
تنبل، بیکار، بی اعتقاد، بداعتقاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشال
تصویر منشال
((مِ))
چنگک، جمع مناشل
فرهنگ فارسی معین