جدول جو
جدول جو

معنی منسوبین - جستجوی لغت در جدول جو

منسوبین(مَ)
آنهایی که دارای نسبت و علاقه و پیوستگی باشند و خویشاوندان و متعلقان. (ناظم الاطباء). بستگان. وابستگان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منسوبین
جمع منسوب، وابستگان خویشاوندان جمع منسوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هورمونی که در بدن از سلول های لوزالمعده تراوش می شود و داخل خون می گردد و مواد قندی را در بدن تنظیم می کند، در پزشکی دارویی که برای بیماران مبتلا به دیابت تجویز می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَوْ وِ)
جمع واژۀ مسوّم (در حالت نصبی و جری). رجوع به مسوم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در اصطلاح شیمی و پزشکی، ماده ایست که در بدن تولید گردد و قند خون را منظم سازد. (فرهنگ فارسی معین) ، برداشتن چیزی را از جای وی. (منتهی الارب). از جای برداشتن. (ترجمان القرآن جرجانی) (آنندراج). چیزی را از جای خود برداشتن. (از اقرب الموارد) ، برخاستن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرعوب در حالت نصبی و جری (در تداول زبان فارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرعوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرطوب در حالت نصبی و جری (در فارسی رعایت این قاعده نشود) : و یصلح للمرطوبین و المحرورین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
نیکوبین. نیک بین. نکوخواه. خیرخواه، که خوبیها و حسن را بیند. مقابل عیب بین و بدبین
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ)
جمع واژۀ مسول (در حالت نصبی و جری). رجوع به مسول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وِ)
جمع واژۀ مسوف (در حالت نصبی و جری). رجوع به مسوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استبانه، واضح و روشن و ظاهر و آشکارا شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، واضح و روشن یابنده. (اقرب الموارد). رجوع به استبانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ بَ)
هر دو کتف و این تثنیۀ منکب است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منکب معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِیِ کَ / کِ دَ)
انتساب و نسبت داشتگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع مصوب، پذرفتگران پسندیدگان روا گردانان جمع مصوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوفین
تصویر مسوفین
جمع مسوف در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسولین
تصویر مسولین
جمع مسول در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسبب، جتکسازان وهانیکان جمع مسبب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مسبب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوبه
تصویر منسوبه
مونث منسوب، جمع منسوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوبات
تصویر منسوبات
جمع منسوبه (منسوب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفورین
تصویر منفورین
جمع منفور، ارندان، لهاشان، ناپسندان
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که در بدن از یاخته های لوزالمعده تراوش و داخل خون میشود و مواد قندی را در بدن تنظیم می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوسین
تصویر محسوسین
جمع محسوس در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محسود، رشکیدگان جمع محسود در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربوب، پروردگان بندگان جمع مربوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرعوب، شکوهیدگان ترسانان ترسیدگان جمع مرعوب در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معیوب، آکداران آهومندان جمع معیوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوبین
تصویر مغلوبین
جمع مغلوب، کالیدگان، شکست یافتگان
فرهنگ لغت هوشیار
خشمدیدگان جمع مغضوب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسبین
تصویر منتسبین
جمع منتسب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتخبین
تصویر منتخبین
جمع منتخب، برگزینندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسومین
تصویر موسومین
جمع موسوم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسولین
تصویر انسولین
((اَ سُ))
ماده ای است که در بدن تولید گردد و قند خون را منظم سازد
فرهنگ فارسی معین
ارحام، اقربا، اقوام، خویشان، منسوبین
متضاد: بیگانگان، غربا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خسیس بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ابطال، لغو
دیکشنری اردو به فارسی