- منسوب
- دارای نسبت، نسبت داده شده، قوم و خویش
معنی منسوب - جستجوی لغت در جدول جو
- منسوب
- وابسته، خویشاوند، مهر چامه نسبت داده شده، مربوط پیوسته: (امیر ارتق ماردین... و هرچه... بان مضاف و منسوب... تصرف نمود) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 28)، خویشاوند خویش، جمع منسوبین، شعری که شامل عشقبازی با زنان است، نوعی از خطوط اسمی (سلوک مقریزی 718)
- منسوب ((مَ))
- نسبت داده شده، دارای نسبت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث منسوب، جمع منسوبات
شمرده
انتخاب شده، خوانده شده
کشیده شونده، عقب نشینی کننده
غارت شده، چپاول شده، تاراج شده
نسخ شده، از بین برده شده، رد شده
بافته شده، نوعی پارچۀ ابریشمی، پارچۀ زری
شمرده شده، به شمارآورده شده، انگاشته شده
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده، برپاشده
مصیبت دیده، دچار نکبت شده، رنج دیده، سختی کشیده
شمرده شده، بشمار آمده
ورزیده و گرد آورده شده
کشیده شونده
نماینده کسی که وی را برای انجام دادن مهمی برگزینند و بجایی فرستند برگزیده منتخب
ابر باز
سختی رسیده رنج دیده، ویران تباه، شکست یافته رنج رسیده دچار نکبت شده: (و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته) (کلیله. مصحح مینوی 252)، مغلوب
سوارخ شده
دست نشان دست نشانده گماشته بر گماشته، برپا برپا شده نصب کرده شده بر پا کرده، بشغلی گماشته، کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه (زیر) یا تنوین مفتوح باشد
نیک شسته
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
هیچیده بر افتاده از میان رفته نیست کرده شده از بین برده، باطل کرده شده نسخ گردیده، (اصول) رفع حکم ثابت قبلی است بواسطه حکمی دیگر که وارد بر آن میشود (دستور ج 3 ص 356)، بعقیده اهل تناسخ روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود
بافته تنیده بافته شده، پارچه، جمع (متداول) منسوجات
چپاول و تاراج شده
Obsolete
obsoleto