جدول جو
جدول جو

معنی منسلع - جستجوی لغت در جدول جو

منسلع(مُ سَ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منخلع
تصویر منخلع
ازجا برکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقلع
تصویر منقلع
برکنده، از بن کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسلک
تصویر منسلک
در آینده و داخل شده در چیزی، کسی که داخل طریقه و مسلکی شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سَ)
به هندی زرنیخ سرخ است. (فهرست مخزن الادویه). زرنیخ سرخ. (الفاظالادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
نژاد و خاندان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
زاده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). زاییده شده و متولدشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
ستور که هنگام پشم ریختن رسد آن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغ کریزکرده، شتر پشم ریخته، جامۀ پایین افتاده. (ناظم الاطباء) ، گیاه صلیان که که شاخه ها را بیرون آورده و فروانداخته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیشی گیرنده بر قوم. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه پیشی می گیرد دیگران را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
سلعبسته. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بقر مسلع، گاوی که در قحطسال بر دم آن شاخه های درختان سلعو عشر را می بستند و آن گاو را به جای مرتفعی می راندند و سپس بر شاخه های سلع و عشر آتش میزدند تا باران آید و این کار معمول تازیان در ایام جاهلیت بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قوی و کشنده: سم مسلع، سم قوی و کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
دارای سلعه. (اقرب الموارد). کسی که او را سلعه و شکستگی سر عارض شده باشد. رجوع به سلعه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
دلیل و راهنما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلِ)
شکم کلان و برون آمده و فروهشته. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیر بیرون آمده از نیام، زبان بیرون آمده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ لِ)
منکشف شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). منکشف. گشاده. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انجلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ تِ)
مرد شتاب و کافی و رسای در کارها و چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
غارتگر. (آنندراج) ، نیک شتاب رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انسلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لَ)
آخر ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
چیزی بیرون آینده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برکنده. برکنده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منسلخ شدن، برکنده شدن. خلع شدن. عاری شدن: ندانستند که همان نفس اماره است که از کسوت امارگی منسلخ شده است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 85).
- منسلخ گردیدن،منسلخ شدن: در مقام فنای ارادت که سالک از حول و قوت خود منخلع شود و از اختیار خود منسلخ گردد، محکوم وقت باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 74). از لباس اجنبیت و بعد منسلخ گردند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 157). رجوع به ترکیب منسلخ شدن شود، پوست بازکرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از پوست برآمده. پوست کنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ماه به آخر رسیده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
چشم مبتلا به بیماری سلاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
درآینده در چیزی و سلک شونده. (غیاث) (آنندراج). درآمده در چیزی. (از اقرب الموارد). درآینده در چیزی و سلک شونده و متصل پیوسته و افزوده شده. (ناظم الاطباء).
- منسلک داشتن، در رشته کشیدن. به سلک کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منسلک شدن، به سلک کشیده شدن. در رشته کشیده شدن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غم دورشونده از کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی اندوه و بی ترس. (ناظم الاطباء). رجوع به انسلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ لِ)
آفتاب بالابرآینده یا در وسط آسمان رسنده یا از ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انصلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ لِ)
برکنده شونده. (غیاث) (آنندراج). از بن برکنده شده. (ناظم الاطباء). برکنده. رجوع به انقلاع شود.
- منقلع شدن، برکنده شدن. از بن برکنده شدن: عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257).
- منقلع گردیدن (گشتن) ، منقلع شدن. از ریشه برانداخته شدن: بسیار خاندان قدیم را واسطۀ او شد که منقلع گشت. (جهانگشای جوینی). و هرگاه... عروق تشبثات و تعلقات او به دل منتزع و منقلع گردد... مستحق حظوظ و مستوجب رفق و مدارات شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). چه نفس را مادام تا به کمال تزکیه نرسیده باشد و اصول صفات وی منقلع نگشته در اظهار کلام حسن حظی... تمام بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 167)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسَلْ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته شده و چاک شده و ترکیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
باد شمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلع
تصویر مسلع
راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسع
تصویر منسع
باد اپاختر (شمال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلع
تصویر منقلع
بر کنده برکنده از بن کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخلع
تصویر منخلع
از جا کنده، بریده شده از جای کنده، منقطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسلک
تصویر منسلک
در رشته به رشته، در آینده، هموند داخل شونده در آینده: (نظاربن معدی کرب... که در سلک اجداد پیامبر مالله منسلک است) (تاریخ نگارستان. تهران 5)، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسلک
تصویر منسلک
((مُ سَ لِ))
داخل شونده، درآینده، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقلع
تصویر منقلع
((مُ قَ لِ))
برکنده، از بن کنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منخلع
تصویر منخلع
((مُ خَ لِ))
از جای کنده، منقطع
فرهنگ فارسی معین