سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء) ، در اساس گوید غربال بزرگ. (از اقرب الموارد)
سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء) ، در اساس گوید غربال بزرگ. (از اقرب الموارد)
قربانگاه. (ترجمان القرآن). آنجا که قربان کنند در حج. ج، مناسک. (مهذب الاسماء). قربانی جای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای قربانی حاجیان. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، طاعتگاه. (دهار). جای عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عبادتگاه. (غیاث) (آنندراج) ، روش عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ذات عبادت. (منتهی الارب). خود عبادت. ج، مناسک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منسک مصدر ’نسک ﷲ’ است، یعنی قربانی کردن لوجه اﷲ پس از آن این لفظ را در مورد هر عبادتی استعمال کردند و از آن پس این لفظ عام به عبادت خاص حج مخصوص و مشهور شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جای الفت گرفته. (منتهی الارب). مکان مألوف. (اقرب الموارد) ، این کلمه در اقبال نامۀ نظامی چند جای آمده: به مغرب گروهی است صحراخرام مناسک رها کرده ناسک به نام به مشرق گروهی فرشته سرشت که جز منسکش نام نتوان نوشت گروهی چو دریا جنوبی گرای که بوده ست هابیلشان رهنمای گروهی شمالیست اقلیمشان که قابیل خوانی ز تعظیمشان چو تو بارگی سوی راه آوری گذر بر سپید و سیاه آوری ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه. (اقبالنامه چ وحید ص 139). زدم گردن فور قتال را گرفتم به چین جای چیپال را ز قابیل و هابیل کین خواستم ز ناسک به منسک ره آراستم. (اقبال نامه ایضا ص 243). مرحوم وحید در حاشیۀ ص 138 اقبالنامه چنین آرد:... یعنی در طرف مغرب عالم گروهی هستند صحراگرد که منسک و جایگاه نسک و عبادت را ترک کرده و بیابانگرد شده و نام آنان ناسک است و در مشرق طایفۀ دیگری هستند که فرشته سرشت و پاک خوی می باشند و به سبب خوی پاک آنان رامنسک و پرستشگاه عالمیان باید نام نهاد و در جنوب طایفه ای از نژاد هابیل... که هابیل به جنوب آنان را راهنما بوده و در شمال طایفه ای از نژاد قابیل هستند که چون تو روی به راه آری همه مسخر و مطیع می شوند. این بیان و تقسیم بر حسب اخبار است. - انتهی. در تاریخ گزیده چ لیدن ص 558 آرد: از پسران او (یافث) ترک جد ترکان است و منسیک (کذا) جد مغولان. و در حبیب السیرچ خیام آرد: از وی (یافث) هشت پسر یادگار ماند بدین ترتیب... منسک... اما منسک که او را منشج نیز گویند به صفت مکر و تزویر اتصاف داشت و در کنار دیار بلغارعلم اقامت می افراشت... منسک را پسر بود غزنام و تمام حشم قوم غز که... از نسل آن پسر پیدا شدند... (حبیب السیر ج 3 ص 5). ترکمان طایفه ای را گویند که از نسل منسک بن یافث پدید آمده اند. (حبیب السیر ایضاً ص 9). با این همه احتمال تحریف کلمه و خلق معانی بر پایۀ گمان فراوان وجود دارد
قربانگاه. (ترجمان القرآن). آنجا که قربان کنند در حج. ج، مناسک. (مهذب الاسماء). قربانی جای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای قربانی حاجیان. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، طاعتگاه. (دهار). جای عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عبادتگاه. (غیاث) (آنندراج) ، روش عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ذات عبادت. (منتهی الارب). خود عبادت. ج، مناسک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منسک مصدر ’نسک ﷲ’ است، یعنی قربانی کردن لوجه اﷲ پس از آن این لفظ را در مورد هر عبادتی استعمال کردند و از آن پس این لفظ عام به عبادت خاص حج مخصوص و مشهور شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جای الفت گرفته. (منتهی الارب). مکان مألوف. (اقرب الموارد) ، این کلمه در اقبال نامۀ نظامی چند جای آمده: به مغرب گروهی است صحراخرام مناسک رها کرده ناسک به نام به مشرق گروهی فرشته سرشت که جز منسکش نام نتوان نوشت گروهی چو دریا جنوبی گرای که بوده ست هابیلشان رهنمای گروهی شمالیست اقلیمشان که قابیل خوانی ز تعظیمشان چو تو بارگی سوی راه آوری گذر بر سپید و سیاه آوری ز ناسک به منسک درآری سپاه ز هابیل یابی به قابیل راه. (اقبالنامه چ وحید ص 139). زدم گردن فور قتال را گرفتم به چین جای چیپال را ز قابیل و هابیل کین خواستم ز ناسک به منسک ره آراستم. (اقبال نامه ایضا ص 243). مرحوم وحید در حاشیۀ ص 138 اقبالنامه چنین آرد:... یعنی در طرف مغرب عالم گروهی هستند صحراگرد که منسک و جایگاه نسک و عبادت را ترک کرده و بیابانگرد شده و نام آنان ناسک است و در مشرق طایفۀ دیگری هستند که فرشته سرشت و پاک خوی می باشند و به سبب خوی پاک آنان رامنسک و پرستشگاه عالمیان باید نام نهاد و در جنوب طایفه ای از نژاد هابیل... که هابیل به جنوب آنان را راهنما بوده و در شمال طایفه ای از نژاد قابیل هستند که چون تو روی به راه آری همه مسخر و مطیع می شوند. این بیان و تقسیم بر حسب اخبار است. - انتهی. در تاریخ گزیده چ لیدن ص 558 آرد: از پسران او (یافث) ترک جد ترکان است و منسیک (کذا) جد مغولان. و در حبیب السیرچ خیام آرد: از وی (یافث) هشت پسر یادگار ماند بدین ترتیب... منسک... اما منسک که او را منشج نیز گویند به صفت مکر و تزویر اتصاف داشت و در کنار دیار بلغارعلم اقامت می افراشت... منسک را پسر بود غزنام و تمام حشم قوم غز که... از نسل آن پسر پیدا شدند... (حبیب السیر ج 3 ص 5). ترکمان طایفه ای را گویند که از نسل منسک بن یافث پدید آمده اند. (حبیب السیر ایضاً ص 9). با این همه احتمال تحریف کلمه و خلق معانی بر پایۀ گمان فراوان وجود دارد
جداگردنده. (غیاث) (آنندراج). از هم جدا گردیده. و جداشده و زایل گشته. (ناظم الاطباء). رجوع به انفکاک شود. - منفک شدن، جدا گردیدن: حیات حاسد جاهت به یک نفس گرو است رسید نوبت آن کآن از او شود منفک. ابن یمین. در این مقام، خشیت و هیبت به جای خوف درآیدو ادای حق عظمت الهی لازم ذات گردد و هرگز منفک نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 392). - ، منشعب شدن: بدین سبب اجزاء جزاز جزو دوم هزج منفک می شود. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 52). - منفک نشدن، همیشه بودن. (ناظم الاطباء). ، آزاد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جداگردنده. (غیاث) (آنندراج). از هم جدا گردیده. و جداشده و زایل گشته. (ناظم الاطباء). رجوع به انفکاک شود. - منفک شدن، جدا گردیدن: حیات حاسد جاهت به یک نفس گرو است رسید نوبت آن کآن از او شود منفک. ابن یمین. در این مقام، خشیت و هیبت به جای خوف درآیدو ادای حق عظمت الهی لازم ذات گردد و هرگز منفک نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 392). - ، منشعب شدن: بدین سبب اجزاء جزاز جزو دوم هزج منفک می شود. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 52). - منفک نشدن، همیشه بودن. (ناظم الاطباء). ، آزاد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منسف شود، غربال. (اقرب الموارد)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مِنسَف شود، غربال. (اقرب الموارد)
درآینده در چیزی و سلک شونده. (غیاث) (آنندراج). درآمده در چیزی. (از اقرب الموارد). درآینده در چیزی و سلک شونده و متصل پیوسته و افزوده شده. (ناظم الاطباء). - منسلک داشتن، در رشته کشیدن. به سلک کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منسلک شدن، به سلک کشیده شدن. در رشته کشیده شدن. (یادداشت ایضاً)
درآینده در چیزی و سلک شونده. (غیاث) (آنندراج). درآمده در چیزی. (از اقرب الموارد). درآینده در چیزی و سلک شونده و متصل پیوسته و افزوده شده. (ناظم الاطباء). - منسلک داشتن، در رشته کشیدن. به سلک کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منسلک شدن، به سلک کشیده شدن. در رشته کشیده شدن. (یادداشت ایضاً)
در رشته به رشته، در آینده، هموند داخل شونده در آینده: (نظاربن معدی کرب... که در سلک اجداد پیامبر مالله منسلک است) (تاریخ نگارستان. تهران 5)، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده
در رشته به رشته، در آینده، هموند داخل شونده در آینده: (نظاربن معدی کرب... که در سلک اجداد پیامبر مالله منسلک است) (تاریخ نگارستان. تهران 5)، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده