جدول جو
جدول جو

معنی منساق - جستجوی لغت در جدول جو

منساق
مرتب، یک روش
تصویری از منساق
تصویر منساق
فرهنگ فارسی عمید
منساق(مُ)
نزد و نزدیک. (ناظم الاطباء). قریب. (اقرب الموارد) ، تابع و پیرو. (ناظم الاطباء). تابع. (اقرب الموارد) ، کوه مایل به درازی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشاوند. (ناظم الاطباء) ، سوق داده. سیاق یافته. ترتیب یافته: هر مقدمه که در آغاز امثله ومناشیر و سایر مکتوبات مترسلان منساق بود، به مقصودی آن را تشبیب سخن گویند. (المعجم چ دانشگاه ص 414)
لغت نامه دهخدا
منساق
خویشاوند، پیرو کشانیده خویشاوند، تابع پیرو سوق یابنده کشانیده
تصویری از منساق
تصویر منساق
فرهنگ لغت هوشیار
منساق((مُ))
سوق یابنده، کشانیده
تصویری از منساق
تصویر منساق
فرهنگ فارسی معین
منساق((مَ))
خویشاوند، تابع، پیرو
تصویری از منساق
تصویر منساق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مساق
تصویر مساق
راندن حیوان چهار پا، گله یا چیز دیگر، خواندن یا نوشتن، مضمون، محتوا، طریقه، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
مرد بسیار نفقه، کسی که مال بسیار خرج کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُنَسْ سَ)
مرتب و آراسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به سامان. منتظم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : امور دولت به حسن کفایت و یمن ایالت وزیر در سلک انتظام منسق ومجتمع بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارفرزند. (مهذب الاسماء). زن بسیاربچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زن یا شتر مادۀ بسیاربچه. ناتق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان قشلاقات افشار است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترتیب داده شده. (آنندراج). مرتب و منظم و منظوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عصا. (مهذب الاسماء) (غیاث). رجوع به منساه و منساءه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه بدان خاک پرانند. به فارسی سکو است. (منتهی الارب). جاروب و سکو و ابزاری که بدان خانه را بروبند. (ناظم الاطباء). چیزی که با آن خاک را دور کنند و بپراکنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
عصا و چوبدستی که بدان ستور رانند. (ناظم الاطباء). عصا. (از اقرب الموارد). عصا بدان جهت که به وی ستور رانند. منساءه. منساءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ حِ)
دمع منسحق، اشک روان. ج، مساحیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوده شده و گردشده و غبارشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ فِ)
در باز شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). در باز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
چشم مبتلا به بیماری سلاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرغی که بال برهم زند هنگام پریدن، ج، میاسیق، مآسیق، (منتهی الارب، مادۀ وس ق) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، آن کبوتر که بال برهم زند در محل پریدن، ج، مآسیق، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیارنفقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند درازپستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نسق. (غیاث اللغات). رجوع به نسق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بسجع گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسجع سخن گفتن. (از اقرب الموارد). روش و دستور ترتیب دادن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
پر هزینه یالمند مرد بسیار پر خرج پر نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منساح
تصویر منساح
در تازی کهن: جارو گرد گیر، در تازی نوین: خاکبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انساق
تصویر انساق
آهنگین گویی روش نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
سروا خواندن (سروا حدیث)، راندن: ستور را، نوشتن راندن (چارپایان گله و غیره) سوق. یا مساق ترسل. نامه نوشتن: در اثنا کتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت واصحاب حشمت نستیزد، خواندن حدیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاق
تصویر منفاق
((مِ))
مرد پر هزینه، مردی که نفقه خوار زیاد دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساق
تصویر مساق
((مَ))
راندن
فرهنگ فارسی معین