جدول جو
جدول جو

معنی منزلگاه - جستجوی لغت در جدول جو

منزلگاه
جای فرود آمدن، جایی که مسافران در آن فرود آیند، کاروان سرا
منزلگاه کردن: اقامت کردن، برای مثال هرکجا دیدی آبخورد و گیاه / کردی آنجا دوهفته منزلگاه (نظامی۴ - ۶۹۰)
تصویری از منزلگاه
تصویر منزلگاه
فرهنگ فارسی عمید
منزلگاه(مَ زِ)
کاروانسرا و جایی که در آن مسافر منزل می کند. (ناظم الاطباء). جایی که مسافران و کاروانیان در آن فرودآیند. منزلگه: بیرون از وی منزلگاه کاروان است. (حدود العالم).
ناقه ره می راند بیجا سوی منزلگاه خویش
ساربان در ره حدی می گفت و مجنون می گریست.
خواجه آصفی (از آنندراج).
رجوع به منزلگه شود.
- منزلگاه ساختن، منزل کردن. بار و بنه را افکندن اقامت را:
هر کجا خواهد راند چه به دشت و چه به کوه
هر کجا خواهد سازد گذرو منزلگاه.
فرخی.
دارالقرار بر اصفهان انداخت و میخ اقامت آنجا کوفته منزلگاه ساخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19). رجوع به ترکیب ’منزل ساختن’ و ’منزل کردن’ ذیل منزل شود.
- منزلگاه ستارگان، برج. (ترجمان القرآن).
- منزلگاه کردن، منزلگاه ساختن:
هرکجا دیدی آبخورد و گیاه
کردی آنجا دو هفته منزلگاه.
نظامی.
رجوع به ترکیب ’منزلگاه ساختن’ و ’منزل کردن’ ذیل منزل شود.
، اقامتگاه. مسکن. مأوی:
یکی را خلد منزلگاه باید
یکی را عالم علوی معسکر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 41).
تا آنجایگه که منزلگاه عفریت بود بر سر کوهی در دهان غاری وطن گرفته بود. (سندبادنامه ص 319). اگر می خواهد به منزلگاه بهایم فرودآید تا هم از ایشان یکی بود. (اخلاق ناصری) ، جایگاه. مقر. مستقر:
هرکه خواهد تا به منزلگاه وصل او رسد
راه او ناچار بر صفرا و بر سودا بود.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 153).
ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست
پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 400).
به همه قدمها به راه او برفتم تا به قدم دل نرفتم به منزلگاه عزت نرسیدم. (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به منزل و منزلگه شود
لغت نامه دهخدا
منزلگاه
فرودگاه بار افکن تیم استیش جای فرود آمدن منزل
تصویری از منزلگاه
تصویر منزلگاه
فرهنگ لغت هوشیار
منزلگاه
جای فرود آمدن، منزل
تصویری از منزلگاه
تصویر منزلگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منزلگه
تصویر منزلگه
منزلگاه، برای مثال جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست / می خور که چنین فسانه ها کوته نیست (خیام - ۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلگاه
تصویر مغلگاه
جای خفت وخیز چهارپایان و ددان، خوابگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزلگاه کردن
تصویر منزلگاه کردن
اقامت کردن، برای مثال هرکجا دیدی آبخورد و گیاه / کردی آنجا دوهفته منزلگاه (نظامی۴ - ۶۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ زِ گَهْ)
جایی که مسافران و کاروانیان فرودآیند. جایی که رهروان بار و بنه افکنند آسایش را:
در آن بیابان منزلگهی عجایب بود
که گر بگویم کس را نیاید آن باور.
فرخی.
یاد باد آن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار در بست و ره منزلگه دیگر گرفت.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 76).
- منزلگه دارالغرور، کنایه از دنیاست:
الرحیل ای خفتگان کاینک صدای نفخ صور
رخت بربندید از این منزلگه دارالغرور.
جمال الدین اصفهانی.
- منزلگه کم بیشها، کنایه از دنیاست:
چو زین منزلگه کم بیشها بیرون شود ز آن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.
ناصرخسرو.
، اقامتگاه. محل اقامت. جایگاه. مکان:
مهین عالم آن را نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا و اصفیاست.
ناصرخسرو.
جز در دل خاک تیره منزلگه نیست
افسوس که این فسانه هم کوته نیست.
منسوب به خیام.
از خون جگر سیل و ز دل پاره در او خاک
منزلگهش از آتش سوزان دمان بود.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 424).
منزلگه خورشید است بی نور رخش تیره
دولتکدۀ چرخ است از قدر و قدش مرکب.
سنائی (ایضاً ص 39).
به منزلگه خویش گشتند باز
به رزم دگرروزه کردند ساز.
نظامی.
شب تیره و ابر هائل چو دود
به منزلگه حاتم آمد فرود.
سعدی (بوستان).
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سرپیکان نرود.
سعدی.
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید.
حافظ.
ساروان رخت به دروازه مبر کآن سر کو
شاهراهی است که منزلگه دلدار من است.
حافظ.
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زآنکه منزلگه سلطان دل مسکین من است.
حافظ.
، منبع. منشاء. مرکز. مبداء. مقر:
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم وحلم و وقار است.
منوچهری.
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یارب مکناد آفت ایام خرابت.
حافظ.
رجوع به منزلگاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
محل نظر. تماشاگاه:
درآ در دل که منظرگاه حق است
و گر هم نیست منظر می توان کرد.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر) (فرهنگ نوادر لغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
زمین هیچکاره. (آنندراج). جای مهمل گذاشته شده و اهمال شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، در 63هزارگزی شمال شرقی شادگان واقع است. گرمسیر است و دارای 75 تن سکنه. آبش از چاه است و محصول عمده غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای خفت و جست بود از آن دد و چهارپای. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 511). جای خفت و خاست بود از آن دد و چهارپای. (فرهنگ اوبهی). جای استراحت و خوابگاه آدمی و حیوانات دیگر باشد چه مغل به معنی استراحت و گاه به معنی جای و مقام هم آمده است. (برهان) (آنندراج). خوابگاه و جای استراحت. (ناظم الاطباء) :
قرارگاه و مغلگاهشان همی ز بهشت
به کوهسار کنی و به ژرف غار کنی.
حمزۀ عروضی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 511)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزل. (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ لَ / لِ)
رتبه و درجه و پایه و مقام و جای. (ناظم الاطباء). منزله. منزلت. رجوع به منزله و منزلت شود.
- به منزلۀ فلان، به جای فلان. (ناظم الاطباء). همچو فلان. به مثابۀ فلان. در حکم فلان: رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را به منزلۀ پدر است و عم تباه گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). هر یکی از این سه علم مشتمل بود بر چند جزو که بعضی از آن به مثابۀ اصول باشد برخی به منزلۀ فروع. (اخلاق ناصری). پس در حقیقت آن علم به منزلۀ آلات و ادوات است تحصیل دیگر علوم را. (اخلاق ناصری). پس طبیعت به منزلۀمعلم و استاد است و صناعت به مثابۀ متعلم و تلمیذ. (اخلاق ناصری).
- منزلۀ حمل و میزان، عبارت است از دایرۀ معدل النهار. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ لَ)
جای فرودآمدن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منزل شود، سرای. (منتهی الارب). سرای و خانه. (ناظم الاطباء). دار. ج، منازل. (از اقرب الموارد) ، آبخور، مرتبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رتبه و جمع بسته نشود. (از اقرب الموارد) ، حرمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ گَ)
به یای نسبت به معنی ساکن منزل است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منزلگه
تصویر منزلگه
جای فرود آمدن منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزدگاه
تصویر میزدگاه
محل سور و مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی که مدرک لذت است: تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت و نفقه مزه را بمزه گاه طعامت نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
منزلت در فارسی: گاه پایگاه ارج از منزله: به جای جانشین در فارسی منزله در فارسی مونث منزل فرود آمده فرو رسیده منزلت یا به منزله. بجای عوض جانشین: (آن بمنزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر) (اوصاف الاشراف. 4) مونث منزل: (کتب منزله)
فرهنگ لغت هوشیار