کاروانسرا و جایی که در آن مسافر منزل می کند. (ناظم الاطباء). جایی که مسافران و کاروانیان در آن فرودآیند. منزلگه: بیرون از وی منزلگاه کاروان است. (حدود العالم). ناقه ره می راند بیجا سوی منزلگاه خویش ساربان در ره حدی می گفت و مجنون می گریست. خواجه آصفی (از آنندراج). رجوع به منزلگه شود. - منزلگاه ساختن، منزل کردن. بار و بنه را افکندن اقامت را: هر کجا خواهد راند چه به دشت و چه به کوه هر کجا خواهد سازد گذرو منزلگاه. فرخی. دارالقرار بر اصفهان انداخت و میخ اقامت آنجا کوفته منزلگاه ساخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19). رجوع به ترکیب ’منزل ساختن’ و ’منزل کردن’ ذیل منزل شود. - منزلگاه ستارگان، برج. (ترجمان القرآن). - منزلگاه کردن، منزلگاه ساختن: هرکجا دیدی آبخورد و گیاه کردی آنجا دو هفته منزلگاه. نظامی. رجوع به ترکیب ’منزلگاه ساختن’ و ’منزل کردن’ ذیل منزل شود. ، اقامتگاه. مسکن. مأوی: یکی را خلد منزلگاه باید یکی را عالم علوی معسکر. عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 41). تا آنجایگه که منزلگاه عفریت بود بر سر کوهی در دهان غاری وطن گرفته بود. (سندبادنامه ص 319). اگر می خواهد به منزلگاه بهایم فرودآید تا هم از ایشان یکی بود. (اخلاق ناصری) ، جایگاه. مقر. مستقر: هرکه خواهد تا به منزلگاه وصل او رسد راه او ناچار بر صفرا و بر سودا بود. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 153). ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 400). به همه قدمها به راه او برفتم تا به قدم دل نرفتم به منزلگاه عزت نرسیدم. (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به منزل و منزلگه شود