مفلوک و بی دولت و سیاه بخت بود. (فرهنگ جهانگیری). سیاه بخت و مفلوک و بی دولت و صاحب ادبار و غمگین. (برهان) (از ناظم الاطباء). مقایسه شود با منذور. در کردی، مندبر، مندبور (ورشکسته، بی چیز). (حاشیۀ برهان چ معین). مندبور معرب از فارسی به معنی گدا. (دزی از حاشیۀ برهان چ معین) : آنکس را که وقتی عفیف و پاکدامن و خویشتن دار گفتندی اکنون... مندبور و دمسرد می خوانند. (عبید زاکانی) (اخلاق الاشراف). رجوع به مندپور و نیز رجوع به ذیل مندور شود، مانده و پریشان حال از کثرت حرکت و رفتار. (غیاث)
مفلوک و بی دولت و سیاه بخت بود. (فرهنگ جهانگیری). سیاه بخت و مفلوک و بی دولت و صاحب ادبار و غمگین. (برهان) (از ناظم الاطباء). مقایسه شود با منذور. در کردی، مندبر، مندبور (ورشکسته، بی چیز). (حاشیۀ برهان چ معین). مَندبور معرب از فارسی به معنی گدا. (دزی از حاشیۀ برهان چ معین) : آنکس را که وقتی عفیف و پاکدامن و خویشتن دار گفتندی اکنون... مندبور و دمسرد می خوانند. (عبید زاکانی) (اخلاق الاشراف). رجوع به مندپور و نیز رجوع به ذیل مندور شود، مانده و پریشان حال از کثرت حرکت و رفتار. (غیاث)
به معنی مفلوک و پریشان حال و اصل این لغت منده پور بوده است، یعنی صاحب اولاد بسیار و چون فقیر کثیرالاولاد همیشه غمناک و پریشان خاطر است این معنی اصل لغت گردیده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مندبور شود
به معنی مفلوک و پریشان حال و اصل این لغت منده پور بوده است، یعنی صاحب اولاد بسیار و چون فقیر کثیرالاولاد همیشه غمناک و پریشان خاطر است این معنی اصل لغت گردیده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مندبور شود
بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (برهان). بر وزن و معنی مندبور است. بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم الاطباء) ، به معنی غمناک نیز آمده است. (برهان). ملول و غمناک. (ناظم الاطباء). رجوع به مندور شود
بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (برهان). بر وزن و معنی مندبور است. بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم الاطباء) ، به معنی غمناک نیز آمده است. (برهان). ملول و غمناک. (ناظم الاطباء). رجوع به مندور شود
نام شهری بوده از بلاد هندوستان و گجرات که به دست سپاه سلطان محمود غزنوی مفتوح گردیده... (انجمن آرا) (آنندراج) : چو مندهیر که در مندهیر حوضی بود چنانکه خیره شدی اندرآن دو چشم فکر. فرخی (از انجمن آرا)
نام شهری بوده از بلاد هندوستان و گجرات که به دست سپاه سلطان محمود غزنوی مفتوح گردیده... (انجمن آرا) (آنندراج) : چو مندهیر که در مندهیر حوضی بود چنانکه خیره شدی اندرآن دو چشم فکر. فرخی (از انجمن آرا)
مندیل: غیر دستار گه پیچش مندیلۀ او نیست چیزی که بگیرند و دگر بگذارند. نظام قاری (دیوان ص 63). عمامه دست مندیله بسر می زد. نظام قاری (دیوان ص 139). رجوع به مندیل شود
مندیل: غیر دستار گه پیچش مندیلۀ او نیست چیزی که بگیرند و دگر بگذارند. نظام قاری (دیوان ص 63). عمامه دست مندیله بسر می زد. نظام قاری (دیوان ص 139). رجوع به مندیل شود
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 14هزارگزی جنوب اسکو و 15هزارگزی شوسۀ تبریز به اسکو. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 326 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 14هزارگزی جنوب اسکو و 15هزارگزی شوسۀ تبریز به اسکو. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 326 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پاره و تودۀ بزرگ از خرما، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا بن کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب این معانی را در ذیل فندیر نیز آورده است، پاره ای از کوه جز فدره. (منتهی الارب). ج، فنادیر. (اقرب الموارد) ، سنگ گردی را گویند که از سر کوه بغلطانند. (برهان) ، کندر. (فهرست مخزن الادویه)
پاره و تودۀ بزرگ از خرما، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا بن کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب این معانی را در ذیل فندیر نیز آورده است، پاره ای از کوه جز فدره. (منتهی الارب). ج، فنادیر. (اقرب الموارد) ، سنگ گردی را گویند که از سر کوه بغلطانند. (برهان) ، کندر. (فهرست مخزن الادویه)