آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغه). - قوم مدهنون، آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، روغن مالی شده. (یادداشت مؤلف). چرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تدهین شود. - مدهن کردن، چرب کردن. (فرهنگ فارسی معین) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین)
آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغه). - قوم مدهنون، آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، روغن مالی شده. (یادداشت مؤلف). چرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تدهین شود. - مدهن کردن، چرب کردن. (فرهنگ فارسی معین) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین)
روغن دان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). شیشۀ روغن. (منتهی الارب). آلت دهن و قارورۀ آن. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. وهو المدهنه. (از متن اللغه). دبۀ روغن. دبالۀ روغن. ج، مداهن، مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید یا هر مغاک که سیل آن را کنده باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مداهن
روغن دان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). شیشۀ روغن. (منتهی الارب). آلت دَهن و قارورۀ آن. (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان. وهو المدهنه. (از متن اللغه). دبۀ روغن. دبالۀ روغن. ج، مداهن، مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید یا هر مغاک که سیل آن را کنده باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مداهن
سبو و کوزۀ دسته شکسته بود. (لغت فرس چ اقبال ص 475). کوزه و سبوی بی دسته و گردن شکسته را می گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سبو و کوزه که دسته و گردن شکسته باشد. (آنندراج) : دوصد منده سبو آب کش به روز شبانگاه لهو کن به منده بر. ابوشکور (لغت فرس چ اقبال ص 475). روا نبود که با این فضل و دانش بود شربم همی دائم ز منده. فرالاوی (از لغت فرس ایضاً ص 475). ، به معنی مندک است که کسادی و ناروایی بازار و اسباب و متاع باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). به معنی کساد و ناروایی متاع وبدین معنی در هندی مندا شهرت دارد. (آنندراج) ، منده و مانده نامی است که کودکان را دهند به تفأل. نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عاشقم بر نجیبک منده آن اجل غمزۀ امل خنده. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، حسین وفایی به معنی نان هم آورده است که به عربی خبز گویند. (برهان). نان. (ناظم الاطباء). به این معنی مصحف ’میده’ است. (حاشیۀ برهان چ معین) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک منده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس (از صحاح الفرس)
سبو و کوزۀ دسته شکسته بود. (لغت فرس چ اقبال ص 475). کوزه و سبوی بی دسته و گردن شکسته را می گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سبو و کوزه که دسته و گردن شکسته باشد. (آنندراج) : دوصد منده سبو آب کش به روز شبانگاه لهو کن به منده بر. ابوشکور (لغت فرس چ اقبال ص 475). روا نبود که با این فضل و دانش بود شربم همی دائم ز منده. فرالاوی (از لغت فرس ایضاً ص 475). ، به معنی مندک است که کسادی و ناروایی بازار و اسباب و متاع باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). به معنی کساد و ناروایی متاع وبدین معنی در هندی مندا شهرت دارد. (آنندراج) ، منده و مانده نامی است که کودکان را دهند به تفأل. نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عاشقم بر نجیبک منده آن اجل غمزۀ امل خنده. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، حسین وفایی به معنی نان هم آورده است که به عربی خبز گویند. (برهان). نان. (ناظم الاطباء). به این معنی مصحف ’میده’ است. (حاشیۀ برهان چ معین) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک منده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس (از صحاح الفرس)
آن که طلا کند به روغن بر خود. (آنندراج). کسی که طلا کند خود را به روغن. (ناظم الاطباء) ، چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهن شود
آن که طلا کند به روغن بر خود. (آنندراج). کسی که طلا کند خود را به روغن. (ناظم الاطباء) ، چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهن شود
پنهان گشته و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : له (لاذخر) اصل مندفن و قضبان دقاق. (ابن البیطار جزء اول ص 15) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چاه و هر چیز مانند آن که انباشته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندفان شود
پنهان گشته و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : له (لاذخر) اصل مندفن و قضبان دقاق. (ابن البیطار جزء اول ص 15) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چاه و هر چیز مانند آن که انباشته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندفان شود