سبو و کوزۀ دسته شکسته بود. (لغت فرس چ اقبال ص 475). کوزه و سبوی بی دسته و گردن شکسته را می گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سبو و کوزه که دسته و گردن شکسته باشد. (آنندراج) : دوصد منده سبو آب کش به روز شبانگاه لهو کن به منده بر. ابوشکور (لغت فرس چ اقبال ص 475). روا نبود که با این فضل و دانش بود شربم همی دائم ز منده. فرالاوی (از لغت فرس ایضاً ص 475). ، به معنی مندک است که کسادی و ناروایی بازار و اسباب و متاع باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). به معنی کساد و ناروایی متاع وبدین معنی در هندی مندا شهرت دارد. (آنندراج) ، منده و مانده نامی است که کودکان را دهند به تفأل. نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عاشقم بر نجیبک منده آن اجل غمزۀ امل خنده. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، حسین وفایی به معنی نان هم آورده است که به عربی خبز گویند. (برهان). نان. (ناظم الاطباء). به این معنی مصحف ’میده’ است. (حاشیۀ برهان چ معین) : خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک منده با برگان و حلوا شفتالوی کفیده. ابوالعباس (از صحاح الفرس)