مندفعه. تأنیث مندفع. رجوع به مندفع شود. - مواد مندفعه، (در طب قدیم) عبارت بودند از پیشاب و طمث و عرق و مدفوع و امثال آنها. این استفراغات یا طبیعی بودند به مانند موادی که مذکور افتاد یا غیر طبیعی به مانند رعاف. (محمود نجم آبادی ترجمه قصص و حکایات المرضی رازی ص 9)
مندفعه. تأنیث مندفع. رجوع به مندفع شود. - مواد مندفعه، (در طب قدیم) عبارت بودند از پیشاب و طمث و عرق و مدفوع و امثال آنها. این استفراغات یا طبیعی بودند به مانند موادی که مذکور افتاد یا غیر طبیعی به مانند رعاف. (محمود نجم آبادی ترجمه قصص و حکایات المرضی رازی ص 9)
دلوی است خرد که بر سر چوبی دراز بندند و بدان آب کشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منازف. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بدان آب کشند. (از اقرب الموارد)
دلوی است خرد که بر سر چوبی دراز بندند و بدان آب کشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منازف. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بدان آب کشند. (از اقرب الموارد)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منسف شود، غربال. (اقرب الموارد)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مِنسَف شود، غربال. (اقرب الموارد)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
به معنی مندل که عود خام است. (منتهی الارب). مندل و عود خام. (ناظم الاطباء). عود خام. (الفاظالادویه). رجوع به مندل شود، دایرۀ عزایم خوانان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). دایرۀ عزیمت خوانان و مقدار شش گز در شش گز. رجوع به مندل شود، مطلق دایره را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
به معنی مندل که عود خام است. (منتهی الارب). مندل و عود خام. (ناظم الاطباء). عود خام. (الفاظالادویه). رجوع به مندل شود، دایرۀ عزایم خوانان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). دایرۀ عزیمت خوانان و مقدار شش گز در شش گز. رجوع به مندل شود، مطلق دایره را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
پنهان گشته و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : له (لاذخر) اصل مندفن و قضبان دقاق. (ابن البیطار جزء اول ص 15) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چاه و هر چیز مانند آن که انباشته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندفان شود
پنهان گشته و پنهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : له (لاذخر) اصل مندفن و قضبان دقاق. (ابن البیطار جزء اول ص 15) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چاه و هر چیز مانند آن که انباشته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندفان شود
پای از هم دور نهادن در رفتار و برگردانیدن قدمها بر یکدیگر از تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خرامیدن. (از انساب سمعانی). منه: خندف الرجل خندفه. (منتهی الارب)
پای از هم دور نهادن در رفتار و برگردانیدن قدمها بر یکدیگر از تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خرامیدن. (از انساب سمعانی). منه: خندف الرجل خندفه. (منتهی الارب)
منصفه در فارسی مونث منصف: داد مند مونث منصف یا هیئت (هیات) منصفه. در بعض جرایم سیاسی و جز آن گروهی بتعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت داد رسان بمشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند. این نظر جنبه مشورتی دارد و حکم قطعی با داد رسان دادگاه می باشد (رجوع به قانون هیئت منصفه شود) مونث منصف
منصفه در فارسی مونث منصف: داد مند مونث منصف یا هیئت (هیات) منصفه. در بعض جرایم سیاسی و جز آن گروهی بتعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت داد رسان بمشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند. این نظر جنبه مشورتی دارد و حکم قطعی با داد رسان دادگاه می باشد (رجوع به قانون هیئت منصفه شود) مونث منصف
این واژه را سعد الدین الوراوینی در مرزبان نامه آورده... (به تماشای بطان بنشستند که هر یک برسان زورق سیمین بر روی دریای سیماب گذر می کردند یکی ملاح وار به مجدفه پنجه پای کشتی قالب را به کنار افکندی) واژه ای ساختگی است و تازیان مجداف و مجذاف و مجذافه را به کار برند که به آرش پارو کشتی است (بهره گرفته از پانوشت محمد قزوینی در مرزبان نامه) پاروی کشتی. توضیح در عربی مجداف و مجذاف بدین معنی آمده و مجدفه در کتب معتبر لغت نیامده است
این واژه را سعد الدین الوراوینی در مرزبان نامه آورده... (به تماشای بطان بنشستند که هر یک برسان زورق سیمین بر روی دریای سیماب گذر می کردند یکی ملاح وار به مجدفه پنجه پای کشتی قالب را به کنار افکندی) واژه ای ساختگی است و تازیان مجداف و مجذاف و مجذافه را به کار برند که به آرش پارو کشتی است (بهره گرفته از پانوشت محمد قزوینی در مرزبان نامه) پاروی کشتی. توضیح در عربی مجداف و مجذاف بدین معنی آمده و مجدفه در کتب معتبر لغت نیامده است
مؤنث منصف، دارای انصاف هیئت منصفه: در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند
مؤنث منصف، دارای انصاف هیئت منصفه: در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند