جدول جو
جدول جو

معنی منخول - جستجوی لغت در جدول جو

منخول(مَ)
بیخته شده. (ناظم الاطباء). بیخته. الک کرده. بوجاری شده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منخزل
تصویر منخزل
منقطع، بریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحول
تصویر منحول
ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقول
تصویر منقول
نقل شده، جا به جا شدنی، روایت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخول
تصویر مدخول
جایی یا چیزی که چیز دیگر در آن داخل شده، لاغر، کسی که فساد و تباهی در عقل یا جسم او راه یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شتر کفته بغل و گرگین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت و لاغر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لاغر و نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ وِ)
از جایی به جایی شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآینده آنچه در شکم باشد. (آنندراج). بیرون آمده هرآنچه در شکم باشد، شکم فروهشته و فراخ شده، هر چیز آویزان. (ناظم الاطباء). رجوع به اندیال شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان علوی کلا است که در بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهاب منجول، پوست شکافتۀ بازکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخفف ماخولیا و ماخولیامخفف مالن خولیا بمعنی مرضی که در دماغ بهم می رسد وترجمه خلط سیاه بود و چون این مرض سوداوی است تسمیۀ آن به اسم مادۀ آن کرده اند و مالیخولیا غلط عوام است، مالنخ مخفف آن است، (از آنندراج) :
کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال
زاهد ماخول هر دم در خیال دیگر است،
اسیر لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
میخال. چرخ چاه یا چیزی شبیه به آن، بالا کشیدن آب را. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامی است که در گرگان به درختچۀ آلاش دهند و در آستارا آن را هس و در شهسوار کنگه نامند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی و الاش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منزول به، آنکه بر او فرودآیند: و انت خیر منزول به. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، گرفتار زکام و نزله. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ وِ)
هلاک شونده، افتاده و ساقطشونده، زایل شونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مغول: چون لشکر منغول به لب آب ترمد... سلطان محمد خوارزمشاه هزیمت کرد و لشکر سیستان بجمله کشته شدند و این بود به سال ششصد و شانزده و گرفتن لشکر منغول زمین خراسان را هم در این سال. (تاریخ سیستان). و مدد طلبیدن خداوندزاده رکن الدین از لشکر منغول. (تاریخ سیستان). رجوع به مغول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نُنْ)
دهی از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه است. و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نقل کرده شده و جابجاکرده شده. (ناظم الاطباء). جابجاگردیده. از جایی به جایی برده شده، نقل شده و حکایت شده و خبرداده شده و روایت شده. (ناظم الاطباء). مروی: درر صدف طبع او به هر دو بیان مقبول است و غرر بکر فکر او در هر دو لغت منقول. (لباب الالباب چ نفیسی ص 33). به دیگر مواعظ و آداب که از متقدمان و متأخران منقول بود موشح گردانیده شد. (اخلاق ناصری). حکیم ثانی ابونصر فارابی که اکثر این مقاله منقول از اقوال و نکت اوست گوید... (اخلاق ناصری). حدیثی است منقول از اخبار ربانی... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 17). امثال این حکایات از مشایخ بسیار منقول است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 179). از عیسی (ع) منقول است که لن یبلغ ملکوت السماء من لم یولدمرتین. (مصباح الهدایه ایضاً ص 52). چنانکه منقول است از حسن بن علی علیهم االسلام که گفته... (مصباح الهدایه ایضاً ص 29) ، از روی چیزی برداشته شده ونوشته شده، ضد معقول یعنی مطلبی که از دیگری روایت شود بدون آنکه در آن تعقلی کرده باشند. (ناظم الاطباء). علومی از قبیل حدیث و تفسیر و فقه و تجوید و قراآت و غیره. مقابل معقول. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تا بدانی که بناء دین بر منقول است نه بر معقول. (کشف الاسرار ج 2 ص 531). رجوع به معقول شود، مال و دولتی که قابل حرکت و جابجاشدن باشد. (ناظم الاطباء). اموالی که قابل حمل و نقل باشد چون اثاث البیت و غیره. مقابل غیرمنقول چون خانه و دکان و مزرعه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه از جایی به جایی نقل شود و از هیأتی به هیأتی دیگر درآید مانند کتاب و ارّه و طشت و سلاح و اسب و خر و آلات زراعت و درخت و کبوتر با برج و زنبور با کندو. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به منقولات شود، لفظی است مشترک بین چند معنی که استعمال آن در معنی اول متروک شده باشد و آن را اقسامی است. ناقل اگر شرع باشد آن را منقول شرعی نامند مانند صلوه و صوم زیرا این دو در لغت به معنی دعا و مطلق امساک است سپس شرع آن دو را به معنی ارکان مخصوص و امساک خاص بانیت به کار برده است. اما اگر ناقل عرف عام باشد آن را منقول عرفی نامند و حقیقت عرفی نیز گویند مانند دابه زیرا آن در اصل لغت به هر جنبندۀ زمینی گفته می شود و سپس در عرف عام به چهارپایانی از قبیل اسب و استر و خر اطلاق شده است، و اگر ناقل عرف خاص باشد آن را منقول اصطلاحی نامند مانند کلمه فعل در اصطلاح نحویان زیرا فعل در اصل وضع شده است به هر آنچه از فاعل صادر می شود مانند اکل و شرب و ضرب و سپس نحویان آن را به کار برده اند در مورد کلمه ای که دلالت می کند برمعنایی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه. اگر استعمال معنی اول متروک نشده باشد آن را حقیقت نامند. (از تعریفات جرجانی). لفظی که نقل شده باشد از معنی موضوع له خود به معنی دیگر از جهت مناسبتی که میان آن دو موجود است یا بدون مناسبت، و یا لفظی است که غلبه یافته باشد در معنی دیگر و بالجمله منقول یا شرعی است و یا عرفی یا اصطلاحی یا لغوی اگر به اعتبار مناسبت باشد مجاز است و اگر بدون مناسبت باشد مرتجل است. (ازفرهنگ علوم نقلی سجادی). هرگاه لفظی که مشترک بین چند معنی است بر اثر کثرت استعمال اختصاص به برخی از معانی خود پیدا کند می گویند آن لفظ نقل به این معانی یافته است و خود آن لفظ را منقول گویند مانند دابه که نخست به معنی جنبنده بود و سپس در معنی چهارپا به کار رفت همچنین است کلمه رجال که در معنی جنس ذکور و بالغ به کار می رفته بعدها اختصاص به کسانی یافته که در فن خود خاصیتی نشان داده و تشخص و بروز قابل ملاحظه ای پیدا کرده باشند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعر و سخن بربسته بر خود که دیگری گفته باشد. (منتهی الارب). شعر دیگری که بی تغییر الفاظ و مضمون به نام خود خوانده باشند. (غیاث) (آنندراج). شعر و یا سخن دیگری را بر خود بسته. (ناظم الاطباء) :
هر آن مدیح که خالی بود ز نامت
بودش معنی منحول و لفظ ابتر.
مسعودسعد.
خود را ز ره مدحت منحول و مزور
مداح نماینده به ممدوح نمایان.
سوزنی.
خنده زنم چون بدو منحول و سست
سخت مباهات کنند این و آن.
خاقانی.
غرر سحر ستانید که خاقانی راست
ژاژ منحول به دزدان غرربازدهید.
خاقانی.
یا توارد خاطر است یا موافقت طبیعت و اگر منحول است کتاب را انتحال عیب نباشد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه و ضعیف. (منتهی الارب). مرذول. (اقرب الموارد) ، مجهول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
دریابندۀ نشانها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منخر. (بحر الجواهر). سوراخ بینی. (منتهی الارب) (آنندراج). سوراخ بینی. ج، مناخیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منخر شود
لغت نامه دهخدا
باز گفته سروا (حدیث)، ترا برده، جایداد نقل شده جابجا گردیده، روایت شده (قول حدیث) مروی، آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول: (تا بدانی که بنا دین بر منقول است نه بر معقول) (کشف الاسرار 531: 2)، آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول، کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه} نماز {که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده. توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند} فعل {که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان (ماضی حال یا استقبال) منقول گردیده. دوم مانند نماز که در فوق گذشت. سوم مانند} دار {که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
بچه زیبا و با نمک، شاد و با نشاط. یا شنگول (و) منگول. شاد و با نشاط. توضیح شنگول و منگول و حپک (حپه) انگور نام سه بزغاله است که در قصه شنگول و منگول فرزند بز هستند و گرگ شنگول و منگول را می خورد و بز با شاخ خود آنها را از شکم گرگ بیرون می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحول
تصویر منحول
چامه دزد سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: (غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید،) (خاقانی. سج. 166)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخزل
تصویر منخزل
منقطع بریده، با تبختر رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزول
تصویر منزول
مهمانخانه مهمانسرای، چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخول
تصویر مسخول
فرومایه و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
درونیده، تبه مغز، لاغر داخل شده درآورده شده، جایی که چیزی در آن داخل شده باشد، کسی که در عقل وی فساد بود، لاغر جمع مدخولین
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاه شده ماخولیا گونه ای مرض عصبی است که با اختلال قوای عضلانی و دماغی همراه است و معمولا در دنباله فلج عمومی یا تحت شکنجه شدید روحی وجسمی (محبوسانی را که شکنجه شدید میدهند) ویا بر اثر مرض صرع یا در اشخاص هیستریک و یا بطور مادر زادی پدیدآید. مبتلایان باین مرض گاه از خوردن و آشامیدن خودداری مینمایند بنحوی که بحالت مرگ میرسند و گاهی خودکشی میکنند. برای معالجه این بیماران استراحت کامل و مسافرت به نقاط خوش آب و هوا و جدا بودن از افراد دیگر و از حوادث لازم است. این معالجه باید با تجویز داروهای مقوی قوای دماغی همراه باشد مالنخولیا خبط دماغ صبارا صباره، یکی از عواطف مرکب است و آن از تذکر حالات مطبوع مفقود واز اندوه فعلی که آنهارا احاطه کرده است و غیره ترکیب شده. توضیح 1 مالنخولیا بصورتهای: مالیخولیا ماخولیا ملنخولیا مالیخ مالنخ و غیره در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقول
تصویر منقول
((مَ))
نقل شده، روایت شده، مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منگول
تصویر منگول
((مَ))
بچه زیبا و بانمک، شاد و بانشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحول
تصویر منحول
((مَ))
سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منخزل
تصویر منخزل
((مُ خَ زَ))
منقطع، بریده، باتبختر رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدخول
تصویر مدخول
((مَ))
داخل شده، درآورده شده، جایی که چیزی در آن داخل شده باشد، کسی که در عقل وی فساد بود، لاغر، جمع مدخولین
فرهنگ فارسی معین