جدول جو
جدول جو

معنی منحص - جستجوی لغت در جدول جو

منحص
(مُ حَص ص)
موی افتنده. (آنندراج). موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریده. (آنندراج). دنب بریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انحصاص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منحصر
تصویر منحصر
انحصار یافته، محدود، محصور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
مکدر، تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحط
تصویر منحط
دارای انحطاط، پست شده، پایین آمده، پست، پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحل
تصویر منحل
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحت
تصویر منحت
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داد و دهش، جدوا، صفد، برمغاز، فغیاز، بغیاز، عتق، بذل، دهشت، عطیّه، اعطا، احسان، سماحت، داشاد، داشات، داشن، جود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
تیره کننده، کسی یا چیزی که زندگانی را بر کسی تیره و ناگوار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناص
تصویر مناص
فرار، گریز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَکْ کَ / مُ کَ)
یکسو و برکناره شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
آلتی که موی بدان چینند. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری که بدان موی چینند. (ناظم الاطباء). منماص. منقاش. (اقرب الموارد). رجوع به منماص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قِ)
ناقص کننده. مقابل مکمل: مجرد نسب، علت بزرگی و پادشاهی نیست والا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 162)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج). پناهگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
آشیان کتو. ج، مفاحص. (مهذب الاسماء). خانه مرغ سنگخوار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پیش آسیب صواعق حادثات چه بنگه موری و چه تخت هواپیمای سلیمانی چه مفحص قطاتی، چه قلۀ قاف سیمرغی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 10). پیش صدمۀ زلزال آفات که هادم اللذات است... چه خان عنکبوتی چه بارۀ اسکندری چه مفحص قطاه چه قیصریه و قصر قیصری. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 58)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
خانه سنگخوار. (منتهی الارب). آشیانۀ مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء). مفحص. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
آنک زورینش ستبر باشد. (تاج المصادر بیهقی) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَص ص)
جداشونده. (آنندراج). جداشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفصاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ صِ)
حصرکرده شده. (آنندراج). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده. (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 24). هر که واحد را در معرفت خود منحصر داند، به حقیقت ممکورو مغرور است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18) ، شامل شده و گنجیده و شمرده شده. (ناظم الاطباء).
- منحصر شدن، شمرده شدن. به حساب آمدن: دل بر آن نهاد که از جیحون بگذرد و به ایلک خان التجا سازد و در عداد خدم و حشم او منحصر شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 156). اگر به گناهی که ندارم اعتراف کنم... در زمرۀ گناهکاران منحصر شده... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 243). تا خود به چه حیلت و کدام وسیلت در جملۀ ایشان منحصرشوند. (مرزبان نامه ایضاً ص 253). اگر به اختیار طبع... خواهم که در آن جمله آیم و در عدد ایشان منحصر شوم دشوار دست دهد. (مرزبان نامه ایضاً ص 155).
، مقصور. مختص: یگانگی منحصر به ذات باری است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحصر بفرد، یگانه. یکتا. وحید. فرید. بی نظیر. بیمانند. بیمثال. بی شبیه. بی همال. بی قرین. (یادداشت ایضاً).
- منحصر شدن، مقصور شدن. مختص شدن. اختصاص داشتن:
منحصر شد رهبری بر ذات او
هست منشور جهان آیات او.
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیره گشته، ناخوش تیره گردانیده مکدر، نا خوش گردانیده (عیش و غیره)، تیره گرداننده، نا خوش کننده: (اگر فرقت خانه و وطن منغص این حال نبودی جمعیتی تمام دار می) (نفثه المصدور. چا. یز. 117)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحت
تصویر منحت
بخشش عطا: (و حکم او (خدای) راست در راندن منحت و محنت) (بیهقی. فض. 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
تک یگانه، دربست، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
باز گشوده، بر چیده حل شونده (مانند شکر در آب)، گشوده شونده، تعطیل شونده برچیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحط
تصویر منحط
پستیگرای، کاهنده انحطاط یابنده پست شونده، کم شونده، پست پایین: (فکر منحط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحس
تصویر منحس
بر کنده، ریخته شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصح
تصویر منصح
سوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحر
تصویر منحر
پیش سینه، کرپانگاه، کشتار گاه شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغص
تصویر منغص
((مُ نَ غِّ))
تیره گرداننده، ناخوش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منغص
تصویر منغص
((مُ نَ غَّ))
تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناص
تصویر مناص
((مَ))
گریختن، گریزگاه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحت
تصویر منحت
((مِ حَ))
بخشش، عطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحط
تصویر منحط
((مُ حَ طّ))
انحطاط یابنده، پست شونده، پست، پایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
((مُ حَ ص))
انحصار یافته، محدود و محصور شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحل
تصویر منحل
((مُ حَ لّ))
حل شده، در فارسی برچیده شده، نیست شده
فرهنگ فارسی معین
مختص، مخصوص، ویژه، انحصاریافته، محدود، محصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وابسته
دیکشنری اردو به فارسی