نام محلی از ولایت طارم و خرزویل و نام قریه ای است قریب به آن و آن به خوبی آب و هوا و تواتر انهار و تراکم اشجار مشهور است و در دامان کوه واقع شده است و خانه های آن طبقه بر طبقه است و از آنجا به گیلان روند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام قریه ای از محال طارم، واقع در محل تلاقی شاهرود و قزل اوزن. (ناظم الاطباء). دهی از بلوک فاراب در دهستان عمارلو که در بخش رودبارشهرستان رشت واقع است و 1100 تن سکنه دارد. رودهای قزل اوزن و شاهرود در نزدیکی این دیه بهم متصل میشوندو سفیدرود را تشکیل میدهند و پل بزرگی بر روی رود قزل اوزن قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام محلی از ولایت طارم و خرزویل و نام قریه ای است قریب به آن و آن به خوبی آب و هوا و تواتر انهار و تراکم اشجار مشهور است و در دامان کوه واقع شده است و خانه های آن طبقه بر طبقه است و از آنجا به گیلان روند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام قریه ای از محال طارم، واقع در محل تلاقی شاهرود و قزل اوزن. (ناظم الاطباء). دهی از بلوک فاراب در دهستان عمارلو که در بخش رودبارشهرستان رشت واقع است و 1100 تن سکنه دارد. رودهای قزل اوزن و شاهرود در نزدیکی این دیه بهم متصل میشوندو سفیدرود را تشکیل میدهند و پل بزرگی بر روی رود قزل اوزن قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
عصای سبک که بدان ستور رانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عصای سبکی که بدان چارپایان را رانند و پشم را بدان زنند. (از اقرب الموارد) ، چوبی است که باردان پالان را پر کنند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که پالان دوز بدان پر می کند جوف پالان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مناجد. (اقرب الموارد)
عصای سبک که بدان ستور رانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عصای سبکی که بدان چارپایان را رانند و پشم را بدان زنند. (از اقرب الموارد) ، چوبی است که باردان پالان را پر کنند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که پالان دوز بدان پر می کند جوف پالان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مناجد. (اقرب الموارد)
به لغت مراکش، کارخانه. (ناظم الاطباء). دزی این کلمه را به فتح اول منجره ضبط کرده و به معانی کارگاه و محوطه ای در هوای آزاد که در آنجا سنگ تراش و نجار کار کند و شیروانی سازی و نجاری و هنر کارکردن روی چوب آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 64 شود
به لغت مراکش، کارخانه. (ناظم الاطباء). دزی این کلمه را به فتح اول مَنجَره ضبط کرده و به معانی کارگاه و محوطه ای در هوای آزاد که در آنجا سنگ تراش و نجار کار کند و شیروانی سازی و نجاری و هنر کارکردن روی چوب آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 64 شود
ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی. از شاعران بزرگ نیمۀ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهر بن فضل بن محمد بن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله احمد بن محمد بن چغانی بوده است. هدایت او را مداح صفاریه و غزنویه دانسته است ولی دلیلی بر این سخن در دست نیست و اشعاری که از منجیک در دست داریم در مدح دو امیر مذکور می باشد. منجیک شاعری زبان آور و سخن پرداز و نیکوخیال و بلیغ و نکته دان بود. عوفی کلام او را از روی حق بدین گونه وصف کرده است: ’شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر’ و این اوصاف که عوفی برشمرده همه در شعر منجیک صادق است. دیوان منجیک در قرن پنجم هجری قمری در ایران مشهور و مورد استفادۀ اهل شعر و ادب بوده است چنانکه ناصرخسرو داستان استفادۀ قطران را از آن دیوان در سفرنامۀ خود آورده است. منجیک علاوه بر قدرتی که در مدح و ساختن قصاید بزرگ مدحی داشت در هجو و هزل نیز دستی قوی داشت. اشعارش درجنگها و تذکره ها و کتب لغت پراکنده است. از اوست: نیکو گل دورنگ را نگه کن درّ است به زیر عقیق ساده یا عاشق و معشوق روز خلوت رخساره به رخساره برنهاده. و نیز: در باغ گل فرستد هر نیمشب عبیر وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر رخسار آن نگار به گل بر ستم کند وآن روی را نماز برد ماه مستنیر ای آفتاب چهرۀ بت زاد سروقد کز زلف مشک باری وز نوک غمزه تیر بنگاشته چنین نبود بر بتان چنین تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر از برگ لاله دو لب داری فراز وی یک مشت حلقۀ زره از مشک و از عبیر گویی که آزر از پی زهره نگار کرد سیمینش عارضین و بر اوگیسوان چو قیر گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر گویی خدایش از می چون لعل آفرید یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا چ ابن سینا ج 1 صص 382-383). رجوع به همین مأخذ و لباب الالباب ج 2 ص 13 و مجمعالفصحا ج 1 ص 506 شود
ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی. از شاعران بزرگ نیمۀ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهر بن فضل بن محمد بن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله احمد بن محمد بن چغانی بوده است. هدایت او را مداح صفاریه و غزنویه دانسته است ولی دلیلی بر این سخن در دست نیست و اشعاری که از منجیک در دست داریم در مدح دو امیر مذکور می باشد. منجیک شاعری زبان آور و سخن پرداز و نیکوخیال و بلیغ و نکته دان بود. عوفی کلام او را از روی حق بدین گونه وصف کرده است: ’شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر’ و این اوصاف که عوفی برشمرده همه در شعر منجیک صادق است. دیوان منجیک در قرن پنجم هجری قمری در ایران مشهور و مورد استفادۀ اهل شعر و ادب بوده است چنانکه ناصرخسرو داستان استفادۀ قطران را از آن دیوان در سفرنامۀ خود آورده است. منجیک علاوه بر قدرتی که در مدح و ساختن قصاید بزرگ مدحی داشت در هجو و هزل نیز دستی قوی داشت. اشعارش درجنگها و تذکره ها و کتب لغت پراکنده است. از اوست: نیکو گل دورنگ را نگه کن درّ است به زیر عقیق ساده یا عاشق و معشوق روز خلوت رخساره به رخساره برنهاده. و نیز: در باغ گل فرستد هر نیمشب عبیر وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر رخسار آن نگار به گل بر ستم کند وآن روی را نماز برد ماه مستنیر ای آفتاب چهرۀ بت زاد سروقد کز زلف مشک باری وز نوک غمزه تیر بنگاشته چنین نبود بر بتان چنین تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر از برگ لاله دو لب داری فراز وی یک مشت حلقۀ زره از مشک و از عبیر گویی که آزر از پی زهره نگار کرد سیمینش عارضین و بر اوگیسوان چو قیر گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر گویی خدایش از می چون لعل آفرید یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا چ ابن سینا ج 1 صص 382-383). رجوع به همین مأخذ و لباب الالباب ج 2 ص 13 و مجمعالفصحا ج 1 ص 506 شود
برهانیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (از دهار) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). رستن و رهانیدن (لازم و متعدی است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر بالا افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). بر بالای زمین افکندن و بدین معنی است. قوله تعالی: فالیوم ننجیک ببدنک (آنندراج) ، انباشتن زمین را و بلند کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: نجی فلان ارضه، اذا کسبها و رفعها و مخاقه الغرق. (ناظم الاطباء)
برهانیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (از دهار) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). رستن و رهانیدن (لازم و متعدی است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر بالا افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). بر بالای زمین افکندن و بدین معنی است. قوله تعالی: فالیوم ننجیک ببدنک (آنندراج) ، انباشتن زمین را و بلند کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: نجی فلان ارضه، اذا کسبها و رفعها و مخاقه الغرق. (ناظم الاطباء)