جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منجیک

منجیک

منجیک
ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی. از شاعران بزرگ نیمۀ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهر بن فضل بن محمد بن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله احمد بن محمد بن چغانی بوده است. هدایت او را مداح صفاریه و غزنویه دانسته است ولی دلیلی بر این سخن در دست نیست و اشعاری که از منجیک در دست داریم در مدح دو امیر مذکور می باشد. منجیک شاعری زبان آور و سخن پرداز و نیکوخیال و بلیغ و نکته دان بود. عوفی کلام او را از روی حق بدین گونه وصف کرده است: ’شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر’ و این اوصاف که عوفی برشمرده همه در شعر منجیک صادق است. دیوان منجیک در قرن پنجم هجری قمری در ایران مشهور و مورد استفادۀ اهل شعر و ادب بوده است چنانکه ناصرخسرو داستان استفادۀ قطران را از آن دیوان در سفرنامۀ خود آورده است. منجیک علاوه بر قدرتی که در مدح و ساختن قصاید بزرگ مدحی داشت در هجو و هزل نیز دستی قوی داشت. اشعارش درجنگها و تذکره ها و کتب لغت پراکنده است. از اوست:
نیکو گل دورنگ را نگه کن
درّ است به زیر عقیق ساده
یا عاشق و معشوق روز خلوت
رخساره به رخساره برنهاده.
و نیز:
در باغ گل فرستد هر نیمشب عبیر
وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
وآن روی را نماز برد ماه مستنیر
ای آفتاب چهرۀ بت زاد سروقد
کز زلف مشک باری وز نوک غمزه تیر
بنگاشته چنین نبود بر بتان چنین
تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر
از برگ لاله دو لب داری فراز وی
یک مشت حلقۀ زره از مشک و از عبیر
گویی که آزر از پی زهره نگار کرد
سیمینش عارضین و بر اوگیسوان چو قیر
گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف
کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر
گویی خدایش از می چون لعل آفرید
یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر.
(از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا چ ابن سینا ج 1 صص 382-383). رجوع به همین مأخذ و لباب الالباب ج 2 ص 13 و مجمعالفصحا ج 1 ص 506 شود
لغت نامه دهخدا

منجیک

منجیک
شعبده بازی و تردستی. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). به معنی صنعت شعبده بازی است. (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 352 الف)
لغت نامه دهخدا

منجنیک

منجنیک
یونانی پارسی گشته بنگرید به منجنیق کشکنجیر من کمان را و خداوند کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار

منجنیک

منجنیک
منجنیق، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت، منجنیک
منجنیک
فرهنگ فارسی معین

بنجیک

بنجیک
جای بستن اسبان چاپار در راه باشد. و به عبارت اُخری یام خانه است. (از فرهنگ وصاف از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

موجیک

موجیک
در لهجۀ قزوین چوبی است که در یک سر آن سیخی برای راندن ستور است، (یادداشت دکتر دبیرسیاقی)، سیخونک
لغت نامه دهخدا

منجیه

منجیه
تأنیث منجی. ج، منجیات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منجی و منجیات شود
لغت نامه دهخدا

منجیل

منجیل
نام محلی از ولایت طارم و خرزویل و نام قریه ای است قریب به آن و آن به خوبی آب و هوا و تواتر انهار و تراکم اشجار مشهور است و در دامان کوه واقع شده است و خانه های آن طبقه بر طبقه است و از آنجا به گیلان روند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام قریه ای از محال طارم، واقع در محل تلاقی شاهرود و قزل اوزن. (ناظم الاطباء). دهی از بلوک فاراب در دهستان عمارلو که در بخش رودبارشهرستان رشت واقع است و 1100 تن سکنه دارد. رودهای قزل اوزن و شاهرود در نزدیکی این دیه بهم متصل میشوندو سفیدرود را تشکیل میدهند و پل بزرگی بر روی رود قزل اوزن قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا