جدول جو
جدول جو

معنی منجود - جستجوی لغت در جدول جو

منجود
(مَ)
اندوهگین. (مهذب الاسماء). رنجدیده. اندوهناک، هلاک شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منجود
رنجدیده اندوهناک، نابود گشته
تصویری از منجود
تصویر منجود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجوق
تصویر منجوق
(دخترانه)
نوعی زینت به شکل گوی کوچک که برای تزیین بر روی لباس گل سر و مانند آنها دوخته یا چسبانده میشود
فرهنگ نامهای ایرانی
دانه های ریز شیشه ای شبیه دانۀ تسبیح که به لباس های زنانه می دوزند، ماهچۀ علم، آنچه بر سر علم نصب کنند، چتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
کسی یا چیزی که بر آن سجده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجود
تصویر موجود
به وجود آمده، هست شده، آفریده شده، وجوددارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجمد
تصویر منجمد
ویژگی مایعی که در اثر برودت بسته و سفت شده باشد، بسته شده، یخ بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجوب
تصویر منجوب
ابر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجود
تصویر موجود
هست، مقابل نیست و معدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضود
تصویر منضود
بر هم نهاده: کالا بر هم نهاده: (متاع منضود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجمد
تصویر منجمد
بستناک آنیسه افسرت افسرد بسته شده یخ بسته (آب یا مایع دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
نگونی انگیز (نگونیا سجده) سجده شده کسی که براو سجده کنند: ای آدم، توآنی که الله تعالی... و ترا در بهشت بنشاند و مسجود فریشتگان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجور
تصویر منجور
انبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجوش
تصویر منجوش
بنگرید به منجوق
فرهنگ لغت هوشیار
منجوق: ترکی تازی گشته ماهچه سر درفش، افسر، درفش، چتر سایبان، مهرک که بر جامه دوزند گوی و قبه ای که بر سر رایت (درفش) نصب میکردند ماهچه علم، علم رایت درفش: (چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد) (اسدی. رشیدی)، رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند، چتر. سایبان، تاج، گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند، دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجود
تصویر موجود
((مُ))
آفریده، هست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضود
تصویر منضود
((مَ))
برهم نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجوق
تصویر منجوق
((مَ یا مُ))
گوی های ریز شیشه ای که به لباس های زنانه می دوزند، ماهچه علم، آنچه که بر سر علم و رایت نصب کنند، چتر، سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
((مَ))
سجده شده، عبادت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجمد
تصویر منجمد
((مُ جَ مِ))
فسرده، یخ بسته، یخ زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجمد
تصویر منجمد
یخ بسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجود
تصویر موجود
باشنده، هستار، هستنده، پدیده، هستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجود
تصویر موجود
Available, Existing, Stock
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موجود
تصویر موجود
disponible, existant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موجود
تصویر موجود
disponible, existente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موجود
تصویر موجود
উপলব্ধ , বিদ্যমান , বিদ্যমান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موجود
تصویر موجود
उपलब्ध , मौजूदा , मौजूद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موجود
تصویر موجود
disponibile, esistente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موجود
تصویر موجود
доступний , існуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موجود
تصویر موجود
verfügbar, existierend, vorhanden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موجود
تصویر موجود
beschikbaar, bestaand, aanwezig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موجود
تصویر موجود
доступный , существующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موجود
تصویر موجود
dostępny, istniejący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موجود
تصویر موجود
disponível, existente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موجود
تصویر موجود
tersedia, ada
دیکشنری فارسی به اندونزیایی