سنگ انداز. (دهار). فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنندو سنگ در آن کرده به طرف دشمن اندازند. معرب من چه نیک است. ج، منجنیقات، مجانق، مجانیق. (منتهی الارب). منجنوق. آلتی که بدان سنگ اندازند و آن معرب از ’من چه نیک’ فارسی است. (از اقرب الموارد). نوعی از فلاخن بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه کنند و سنگهای کلان در آن نهاده بر دیوار قلعه زده دیوار می شکنند و این معرب من چه نیک است و الادر خاص عربی جیم و قاف در هیچ کلمه نیامده است چون در زمانۀ سابق آلت مذکور به جهت قلعه گیری کمال مفیدبود، لهذا تفاخراً به این اسم مسمی گشت بعد از آن معرب کردند. (غیاث) (آنندراج). فرهنگهای فارسی در ذیل منجنیک آرند: فلاخن بزرگی باشد که آن را بر سر چوب بلندی تعبیه نمایند و از بیرون، دیوار قلعه را بدان ویران سازند و از درون قلعه خصم را از آمدن به پیش قلعه منع کنند و معرب آن منجنیق است. (فرهنگ جهانگیری). به وزن و معنی منجنیق که معرب آن است و آن فلاخنی است بزرگ که بر سر چوب بلند نصب کنند و از بیرون قلعه را بدان ویران سازند و از درون خصمان از آمدن بازدارند. صاحب قاموس گفته که معنی منجنیک، من چه نیک، یعنی من چه نیکم برای کارهاو این خالی از تکلف نیست. (فرهنگ رشیدی). بر وزن و معنی منجنیق است و منجنیق معرب منجنیک باشد و آن فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنند و سنگ و خاک و آتش در آن کرده به طرف دشمن اندازند. (برهان). فارسی منجنیق است و منجنیق معرب و در اصل این لغت فارسی من چه نیکم بوده که به عربی ما اجودنی ترجمه آن است و آن آلت سنگ اندازی است. (آنندراج). در قاموس آمده: منجنیک به معنی ’من چه نیک’، یعنی من چه نیکم برای کارها. (فقه اللغۀ عامیانه). اصل کلمه مصحف میخنیق از یونانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آلتی بوده است برای انداختن سنگهای بزرگ به برج و باروی دشمن. دستگاهی جنگی که با آن سنگ و آتش به سوی دشمن می انداختند. منجلیق. خطّار. کلکم. قرا. بلکن. پیلوارافکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم به آتش حسراتم فکند خواهندی. شهید بلخی. بیاراست بر هر دری منجنیق ز گردان روم آن که بد جاثلیق. فردوسی. نیامد بر این باره بر منجنیق ز افسون تورو دم جاثلیق. فردوسی. پدیدآمدی منجنیق از برش چو ژاله همی کوفتی بر سرش. فردوسی. پس منجنیق اندرون رومیان ابا چرخها تنگ بسته میان. فردوسی. برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن. منوچهری. مدبری که سنگ منجنیق را بدارد اندر این هوا دهای او. منوچهری. منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکن را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 189). بفرمود تا آن رکن را که به سنگ منجنیق ویران کرده بودند نیکو کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 192). سخن نگفتی و چون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459). چون خلیل را صلوات اﷲ علیه بگرفتند تا در منجنیق نهند و به آتش اندازند... (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 799). یکی چون منجنیقی بود چوب او همه آهن به جای سنگ او پران همه مرغان اندک پر. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 196). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان رادر منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). از سنگ منجنیقت بشکسته حصن دشمن چونانکه برگذاری بیجاده را به مینا. سنائی (دیوان چ مصفا ص 4). آتش نمرود و آن لشکر نمی بینم به جای زر آزر را دگرکن منجنیق انداخته. سنائی (ایضاً ص 529). وآن قلعه جاه اوست که گویی سپهر و مهر در منجنیق برجش سنگ فلاخن است. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 84). زهی بنای عقیدت که روزگار از او به منجنیق اجل خاک هم نریزاند. انوری (ایضاً ص 143). نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 175). من اینجا همچو سنگ منجنیقم که پستی قسمتم باشد ز بالا. خاقانی. منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعسان زین منجنیق از صدمت نکبای من. خاقانی. تا فلک برکشیده هفت حصار منجنیقی چنین نشد بر کار. نظامی. نه عراده بر گرد او ره شناس نه از گردش منجنیقش هراس. نظامی. سبک منجنیق است بازوی او که گردد به یک جو ترازوی او. نظامی. دو باشد منجنیق از روی فرهنگ یکی ابریشم اندازد یکی سنگ. نظامی. لشکر سلطان منجنیقها و عرادات بر جوانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). چون کوهی... که منجنیق صواعق و سنگ باران تگرگ و تیر پران بارانش رخنه نکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 80). زخم منجنیق حوادث که از این حصار بلند متعاقب می آید اساس حواس را پست گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 269). منجنیق بر کار کرد و یک سنگ گران پران. چون از هوا به نشیب رسید... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 69). چون تیر و منجنیق آنجا نمی رسید جوانان خجند را به حشر آنجا راندند. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 71). منجنیقی آوردند که به زخم سنگ سوراخ سوزن را منفذ جمل می ساختند. (جهانگشای جوینی). کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق. مولوی. دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت که رعب او متزلزل کند بروج حصین را. سعدی. حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را. سعدی. منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار. سعدی. از منجنیق دهر شود عاقبت خراب بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است. همام تبریزی. چه هر وجدی در فتح قلعۀ وجود بشری بمثابت منجنیقی است از عالم جذبۀ الهی نصب کرده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 134). گر منجنیق قهر به گردون روان کند گردد ز خاک پست تراین نیلگون حصار. ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 107). ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار. عرفی. حصارخانه چنو منجنیق سنگ انداز فشاند سنگ و به من برنماند راه مفر. داوری شیرازی. رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 141 و ترجمه فارسی آن ج 1ص 180 و 181 شود. ، به دستگاه جرثقیل نیز اطلاق کنند. رجوع به جرثقیل شود
سنگ انداز. (دهار). فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنندو سنگ در آن کرده به طرف دشمن اندازند. معرب من چه نیک است. ج، منجنیقات، مجانق، مجانیق. (منتهی الارب). منجنوق. آلتی که بدان سنگ اندازند و آن معرب از ’من چه نیک’ فارسی است. (از اقرب الموارد). نوعی از فلاخن بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه کنند و سنگهای کلان در آن نهاده بر دیوار قلعه زده دیوار می شکنند و این معرب من چه نیک است و الادر خاص عربی جیم و قاف در هیچ کلمه نیامده است چون در زمانۀ سابق آلت مذکور به جهت قلعه گیری کمال مفیدبود، لهذا تفاخراً به این اسم مسمی گشت بعد از آن معرب کردند. (غیاث) (آنندراج). فرهنگهای فارسی در ذیل منجنیک آرند: فلاخن بزرگی باشد که آن را بر سر چوب بلندی تعبیه نمایند و از بیرون، دیوار قلعه را بدان ویران سازند و از درون قلعه خصم را از آمدن به پیش قلعه منع کنند و معرب آن منجنیق است. (فرهنگ جهانگیری). به وزن و معنی منجنیق که معرب آن است و آن فلاخنی است بزرگ که بر سر چوب بلند نصب کنند و از بیرون قلعه را بدان ویران سازند و از درون خصمان از آمدن بازدارند. صاحب قاموس گفته که معنی منجنیک، من چه نیک، یعنی من چه نیکم برای کارهاو این خالی از تکلف نیست. (فرهنگ رشیدی). بر وزن و معنی منجنیق است و منجنیق معرب منجنیک باشد و آن فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنند و سنگ و خاک و آتش در آن کرده به طرف دشمن اندازند. (برهان). فارسی منجنیق است و منجنیق معرب و در اصل این لغت فارسی من چه نیکم بوده که به عربی ما اجودنی ترجمه آن است و آن آلت سنگ اندازی است. (آنندراج). در قاموس آمده: منجنیک به معنی ’من چه نیک’، یعنی من چه نیکم برای کارها. (فقه اللغۀ عامیانه). اصل کلمه مصحف میخنیق از یونانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آلتی بوده است برای انداختن سنگهای بزرگ به برج و باروی دشمن. دستگاهی جنگی که با آن سنگ و آتش به سوی دشمن می انداختند. منجلیق. خِطّار. کلکم. قِرا. بَلکَن. پیلوارافکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم به آتش حسراتم فکند خواهندی. شهید بلخی. بیاراست بر هر دری منجنیق ز گردان روم آن که بد جاثلیق. فردوسی. نیامد بر این باره بر منجنیق ز افسون تورو دم جاثلیق. فردوسی. پدیدآمدی منجنیق از برش چو ژاله همی کوفتی بر سرش. فردوسی. پس منجنیق اندرون رومیان ابا چرخها تنگ بسته میان. فردوسی. برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن. منوچهری. مدبری که سنگ منجنیق را بدارد اندر این هوا دهای او. منوچهری. منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکن را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 189). بفرمود تا آن رکن را که به سنگ منجنیق ویران کرده بودند نیکو کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 192). سخن نگفتی و چون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459). چون خلیل را صلوات اﷲ علیه بگرفتند تا در منجنیق نهند و به آتش اندازند... (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 799). یکی چون منجنیقی بود چوب او همه آهن به جای سنگ او پران همه مرغان اندک پر. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 196). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان رادر منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). از سنگ منجنیقت بشکسته حصن دشمن چونانکه برگذاری بیجاده را به مینا. سنائی (دیوان چ مصفا ص 4). آتش نمرود و آن لشکر نمی بینم به جای زر آزر را دگرکن منجنیق انداخته. سنائی (ایضاً ص 529). وآن قلعه جاه اوست که گویی سپهر و مهر در منجنیق برجش سنگ فلاخن است. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 84). زهی بنای عقیدت که روزگار از او به منجنیق اجل خاک هم نریزاند. انوری (ایضاً ص 143). نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 175). من اینجا همچو سنگ منجنیقم که پستی قسمتم باشد ز بالا. خاقانی. منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعسان زین منجنیق از صدمت نکبای من. خاقانی. تا فلک برکشیده هفت حصار منجنیقی چنین نشد بر کار. نظامی. نه عراده بر گرد او ره شناس نه از گردش منجنیقش هراس. نظامی. سبک منجنیق است بازوی او که گردد به یک جو ترازوی او. نظامی. دو باشد منجنیق از روی فرهنگ یکی ابریشم اندازد یکی سنگ. نظامی. لشکر سلطان منجنیقها و عرادات بر جوانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). چون کوهی... که منجنیق صواعق و سنگ باران تگرگ و تیر پران بارانش رخنه نکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 80). زخم منجنیق حوادث که از این حصار بلند متعاقب می آید اساس حواس را پست گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 269). منجنیق بر کار کرد و یک سنگ گران پران. چون از هوا به نشیب رسید... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 69). چون تیر و منجنیق آنجا نمی رسید جوانان خجند را به حشر آنجا راندند. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 71). منجنیقی آوردند که به زخم سنگ سوراخ سوزن را منفذ جمل می ساختند. (جهانگشای جوینی). کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق. مولوی. دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت که رعب او متزلزل کند بروج حصین را. سعدی. حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را. سعدی. منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار. سعدی. از منجنیق دهر شود عاقبت خراب بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است. همام تبریزی. چه هر وجدی در فتح قلعۀ وجود بشری بمثابت منجنیقی است از عالم جذبۀ الهی نصب کرده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 134). گر منجنیق قهر به گردون روان کند گردد ز خاک پست تراین نیلگون حصار. ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 107). ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار. عرفی. حصارخانه چنو منجنیق سنگ انداز فشاند سنگ و به من برنماند راه مفر. داوری شیرازی. رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 141 و ترجمه فارسی آن ج 1ص 180 و 181 شود. ، به دستگاه جرثقیل نیز اطلاق کنند. رجوع به جرثقیل شود
آلتی مرکب از فلاخن مانندی بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه میشد و در جنگهای قدیم بوسیله آن سنگ و آتش بطرف دشمن پرتاب میکردند کشکنجیر: (چون کوهی که عراده رعد... و منجنیق صواعق و... تیر پران بارانش رخنه نکند) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 82)، جمع مناجیق، چوب بست مرتفعی که برای کار های ساختمانی سازند
آلتی مرکب از فلاخن مانندی بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه میشد و در جنگهای قدیم بوسیله آن سنگ و آتش بطرف دشمن پرتاب میکردند کشکنجیر: (چون کوهی که عراده رعد... و منجنیق صواعق و... تیر پران بارانش رخنه نکند) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 82)، جمع مناجیق، چوب بست مرتفعی که برای کار های ساختمانی سازند
دولاب یا چرخ دلو بزرگ که بر آن آب کشند. منجنین. (منتهی الارب). دولاب. منجنین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مأخوذ از منگنۀ فارسی، دولاب و چرخ دول بزرگ که از آن آب کشند. (ناظم الاطباء). قسمی آلت آبیاری. (مفاتیح العلوم). چرخ چاه. گردون. عجله، دهر. روزگار. ج، مناجین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
دولاب یا چرخ دلو بزرگ که بر آن آب کشند. منجنین. (منتهی الارب). دولاب. منجنین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مأخوذ از منگنۀ فارسی، دولاب و چرخ دول بزرگ که از آن آب کشند. (ناظم الاطباء). قسمی آلت آبیاری. (مفاتیح العلوم). چرخ چاه. گردون. عجله، دهر. روزگار. ج، مناجین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
پیروان مانی. مانویان. مانویه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است. بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشتند و از این رو منانیه بگریختند و قومی از آنان از نهر بلخ بگذشتند و به مملکت خان درآمدند، و خان لقبی است که پادشاهان ترک را دهند، و بدانجا ببودند تا آنگاه که دین مسلمانی پیدا شد ودولت ایران از هم بپاشید و کار عرب بالا گرفت. در این وقت، این قوم به بلاد خویش بازگشتند و این بازگشت بیشتر در ف تنه فرس به روزگار بنی امیه و به زمان خالد بن عبدالله القسری بود چه خالد بن عبدالله را نیز در این کار نظر و دستی بود، لکن ریاست این قوم بر حسب اصلی از اصول این طایفه جز به بابل منعقد نمی گشت و سپس رئیس می توانست از آنجا به هر جا که مأمون می شمرد نقل کند. به روزگار مقتدر خلیفه منانیه برای حفظ جان به خراسان ملحق شدند و آنچه برجای ماندند. دین خویش پوشیده می داشتند و یک جای اقامت نمی کردند و از شهری به شهری می شدند و پانصد تن از آنان به سمرقند گرد آمدندو امر آنان فاش گشت و صاحب خراسان درصدد قتل ایشان برآمد. در این وقت پادشاه چین و ظاهراً صاحب تغزغز رسولی نزد صاحب خراسان فرستاد و پیغام کرد که در بلاد من اضعاف این عده از مسلمانانند و من سوگند یاد می کنم که اگر یک تن از منانیه کشته شوند، تمام مسلمانان بلاد خویش به قتل رسانم و مساجد آنان را ویران کنم و عیون و ارصاد بر مسلمین سایر بلاد بگمارم تا هر جا ازآنان بیابند بکشند. و صاحب خراسان با شنودن این پیام از کشتن منانیۀ سمرقند دست بازداشت و از آنان به جزیه قناعت کرد. رفته رفته شمارۀ آنان نسبت به مسلمانان رو به کاهش گذاشت و من به روزگار معزالدوله سیصدتن از آنان را به بغداد می شناختم، لکن امروز (377 هجری قمری) پنج کس نیز نمانده است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانویان شود
پیروان مانی. مانویان. مانویه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است. بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشتند و از این رو منانیه بگریختند و قومی از آنان از نهر بلخ بگذشتند و به مملکت خان درآمدند، و خان لقبی است که پادشاهان ترک را دهند، و بدانجا ببودند تا آنگاه که دین مسلمانی پیدا شد ودولت ایران از هم بپاشید و کار عرب بالا گرفت. در این وقت، این قوم به بلاد خویش بازگشتند و این بازگشت بیشتر در ف تنه فرس به روزگار بنی امیه و به زمان خالد بن عبدالله القسری بود چه خالد بن عبدالله را نیز در این کار نظر و دستی بود، لکن ریاست این قوم بر حسب اصلی از اصول این طایفه جز به بابل منعقد نمی گشت و سپس رئیس می توانست از آنجا به هر جا که مأمون می شمرد نقل کند. به روزگار مقتدر خلیفه منانیه برای حفظ جان به خراسان ملحق شدند و آنچه برجای ماندند. دین خویش پوشیده می داشتند و یک جای اقامت نمی کردند و از شهری به شهری می شدند و پانصد تن از آنان به سمرقند گرد آمدندو امر آنان فاش گشت و صاحب خراسان درصدد قتل ایشان برآمد. در این وقت پادشاه چین و ظاهراً صاحب تغزغز رسولی نزد صاحب خراسان فرستاد و پیغام کرد که در بلاد من اضعاف این عده از مسلمانانند و من سوگند یاد می کنم که اگر یک تن از منانیه کشته شوند، تمام مسلمانان بلاد خویش به قتل رسانم و مساجد آنان را ویران کنم و عیون و ارصاد بر مسلمین سایر بلاد بگمارم تا هر جا ازآنان بیابند بکشند. و صاحب خراسان با شنودن این پیام از کشتن منانیۀ سمرقند دست بازداشت و از آنان به جزیه قناعت کرد. رفته رفته شمارۀ آنان نسبت به مسلمانان رو به کاهش گذاشت و من به روزگار معزالدوله سیصدتن از آنان را به بغداد می شناختم، لکن امروز (377 هجری قمری) پنج کس نیز نمانده است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانویان شود
جمع واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و لشکر سلطان مجانیق و عرادات بر جانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 329). و در مقدمه لشکر بسیاربا آلات مجانیق و اسلحه به شادیاخ فرستاد. (جهانگشای جوینی). و برابر برج عجمی مجانیق راست کردند. (جامع التواریخ رشیدی). هولاکوخان فرموده بود که تا از بالا و زیر بغداد جسر بسته بودند و کشتیها معد داشته و مجانیق نصب کرده... (جامع التواریخ رشیدی). و رجوع به منجنیق شود
جَمعِ واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و لشکر سلطان مجانیق و عرادات بر جانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 329). و در مقدمه لشکر بسیاربا آلات مجانیق و اسلحه به شادیاخ فرستاد. (جهانگشای جوینی). و برابر برج عجمی مجانیق راست کردند. (جامع التواریخ رشیدی). هولاکوخان فرموده بود که تا از بالا و زیر بغداد جسر بسته بودند و کشتیها معد داشته و مجانیق نصب کرده... (جامع التواریخ رشیدی). و رجوع به منجنیق شود
منسوب به منجنیق. (ناظم الاطباء) (از الانساب سمعانی). منسوب است به منجنیق. (از منتهی الارب) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل مهندس آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 617 شود
منسوب به منجنیق. (ناظم الاطباء) (از الانساب سمعانی). منسوب است به منجنیق. (از منتهی الارب) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل مهندس آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 617 شود
منجنیق اندازنده. آنکه با منجنیق سنگ یا جز آن اندازد: خلیل وار بتان بشکند که نندیشد ز آفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. برون او همه دیوان منجنیق انداز درون او همه دیوان آفتاب نقاب. بدر چاچی (از آنندراج). رجوع به منجنیق شود
منجنیق اندازنده. آنکه با منجنیق سنگ یا جز آن اندازد: خلیل وار بتان بشکند که نندیشد ز آفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. برون او همه دیوان منجنیق انداز درون او همه دیوان آفتاب نقاب. بدر چاچی (از آنندراج). رجوع به منجنیق شود
منجوق: ترکی تازی گشته ماهچه سر درفش، افسر، درفش، چتر سایبان، مهرک که بر جامه دوزند گوی و قبه ای که بر سر رایت (درفش) نصب میکردند ماهچه علم، علم رایت درفش: (چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد) (اسدی. رشیدی)، رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند، چتر. سایبان، تاج، گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند، دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند
منجوق: ترکی تازی گشته ماهچه سر درفش، افسر، درفش، چتر سایبان، مهرک که بر جامه دوزند گوی و قبه ای که بر سر رایت (درفش) نصب میکردند ماهچه علم، علم رایت درفش: (چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد) (اسدی. رشیدی)، رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند، چتر. سایبان، تاج، گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند، دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند
کوژ چمچاخ خم کمانی خمیده کج، خمیده قامت: (پیر منحنی . {یا خط منحنی خطی است که نه راست (مستقیم) باشد و نه شکسته (منکسر) مقابل خط مستقیم و خط منکسر. یا مرکز منحنی نقطه ایست که نقاط منحنی نسبت بان متقارنند چون مرکز دایره و کره
کوژ چمچاخ خم کمانی خمیده کج، خمیده قامت: (پیر منحنی . {یا خط منحنی خطی است که نه راست (مستقیم) باشد و نه شکسته (منکسر) مقابل خط مستقیم و خط منکسر. یا مرکز منحنی نقطه ایست که نقاط منحنی نسبت بان متقارنند چون مرکز دایره و کره