جدول جو
جدول جو

معنی منجدل - جستجوی لغت در جدول جو

منجدل(مُ جَ دِ)
بر زمین افتاده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انجدال شود
لغت نامه دهخدا
منجدل
بر زمین افتاده
تصویری از منجدل
تصویر منجدل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجل
تصویر منجل
ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس، گیاه و سبزۀ درهم پیچیده، مفرد واژۀ مناجل
فرهنگ فارسی عمید
خطی که عزایم خوانان دور خود می کشند و میان آن خط می نشینند و دعا یا افسون می خوانند، برای مثال ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بود به سان سراب (رودکی - ۵۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَدِ)
نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ دِ)
گرگور یوهان. راهب و گیاه شناس اتریشی (1822-1884م.) که آزمایشهای فراوان و بسیار دقیقی بر روی گیاهان دورگه انجام داد و کیفیت توارث را میان گیاهان تحقیق کرد و به کشف قانون توارث موفق گردید که به نام او مشهورگردید. (از لاروس). رجوع به مندلیسم و نیز رجوع به بیولوژی وراثت ج 1 ص 36 و 81 و 84 و 114 و 240 و 208 و صفحات دیگر و گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 218 و 219 شود
لغت نامه دهخدا
نوعی پرنده. (دزی ج 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
برج جاد، شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق اشقلون واقع است و دارای آثار قدیم چون ستون ها و سنگهای حجاری شده است. (قاموس کتاب مقدس)
شهری است. (منتهی الارب). شهری نیک است در ساحل خابور در کنار آن تلی است که قصری بر آنجاست و بازارهای زیادی دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دِ)
بر زمین زننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
رسن خرد، کذا فی الأکثر وفی بعض النسخ جبیل. (منتهی الارب). رسن خرد و یا کوه کوچک خرد. (ناظم الاطباء). کوه کوچک. (اقرب الموارد) ، حمایل مرصع به نگینها از مروارید وزر با قرمفل در عرض یک وجب که بیاویزند آن را از گردن تا زیر پستان بر موضع نجاد. ج، مناجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جِ)
خانه آرای. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزمایش کننده روزگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جَ)
آزموده و آزمایش دیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آراسته. (ناظم الاطباء). مزین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
به سوی نجد درآینده و در شهرهای نجد شونده. ج، مناجد و مناجید. (ناظم الاطباء). به نجد درآینده. مقابل متهم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امتهمون انتم ام منجدون. (معجم البلدان ج 6 ص 156، یادداشت ایضاً) ، یاری دهنده. رجوع به انجاد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ دَ)
عصای سبک که بدان ستور رانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عصای سبکی که بدان چارپایان را رانند و پشم را بدان زنند. (از اقرب الموارد) ، چوبی است که باردان پالان را پر کنند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که پالان دوز بدان پر می کند جوف پالان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مناجد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
جای انداختن چیزی باشد. (غیاث). رجوع به منجلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ فِ)
سایۀ رونده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). سایۀ رفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شب درگذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، قوم برکنده شونده و گذرنده و شتابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردم رفته و بشتاب گذشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهاب منجول، پوست شکافتۀ بازکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام محلی از ولایت طارم و خرزویل و نام قریه ای است قریب به آن و آن به خوبی آب و هوا و تواتر انهار و تراکم اشجار مشهور است و در دامان کوه واقع شده است و خانه های آن طبقه بر طبقه است و از آنجا به گیلان روند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام قریه ای از محال طارم، واقع در محل تلاقی شاهرود و قزل اوزن. (ناظم الاطباء). دهی از بلوک فاراب در دهستان عمارلو که در بخش رودبارشهرستان رشت واقع است و 1100 تن سکنه دارد. رودهای قزل اوزن و شاهرود در نزدیکی این دیه بهم متصل میشوندو سفیدرود را تشکیل میدهند و پل بزرگی بر روی رود قزل اوزن قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ دِ)
موی فروهشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسترسل. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، جامۀ فروهشته. (آنندراج) (از منتهی الارب). جامۀپایین افتاده. (ناظم الاطباء). رجوع به انسدال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مندل. (اقرب الموارد). رجوع به مندل شود، جمع واژۀ مندل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المنجد). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ دِ)
رجل منغدل الرأس، مرد فروهشته سر با بزرگی و سطبری آن. (منتهی الارب). بزرگ سر. فروهشته سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دِ)
پیر مضطرب لرزان. (آنندراج). نعت است از نودله، و یقال مشی الرجل منودلاً، ای مسترخیاً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می لرزد از پیری. (مهذب الأسماء). پیرمرد مضطرب و لرزان: مشی الرجل منودلاً، یعنی فروهشته و مسترخی راه رفت آن مرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دِ)
برگردنده از راه راست. (آنندراج). آنکه برمی گردد و عدول می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دَ)
پایمال کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دِ)
کسی که بر روی می افکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَل ل)
راه نموده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود، اجازت یافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان) (آنندراج). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعدل
تصویر منعدل
کجراه گمراه
فرهنگ لغت هوشیار
داس، نیزه، کشت انبوه، پر فرزند: مرد، تخته پاک کن آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس، جمع مناجل، سنانی که زخم فراخ وارد آورد، کشت در هم پیچیده، تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجل
تصویر منجل
((مِ جَ))
ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس، جمع مناجل، نیزه ای که زخم فراخ وارد آورد، کشت درهم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندل
تصویر مندل
((مَ دَ))
مندله، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند
فرهنگ فارسی معین
کرم کلفت درون کاسه ی سر گوسفند نر یا درون کنده ی پوسیده ی
فرهنگ گویش مازندرانی