جدول جو
جدول جو

معنی منثه - جستجوی لغت در جدول جو

منثه
(مِ نَثْ ثَ)
پشم که روغن مالند به وی. (منتهی الارب). پشمی که بدان روغن مالی کنند. (ناظم الاطباء). پشمی که با آن زخم را روغن مالند. ج، مناث ّ و منثّات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصه
تصویر منصه
جایگاه، محل، مکان، هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد، مقام، مرتبه، خانه، سرا، منزل، لژ، فرصت، مجال، عوض، بدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منده
تصویر منده
سبو، کوزه، کوزۀ شکسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبه
تصویر منبه
بیدار کننده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک و پاکیزه، پاک دامن، بی آلایش، دورازبدی و زشتی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَفْ فِهْ)
رجل منفه، مردی که شتر را مانده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَحَثْ ثَ)
برانگیختگی و برافژولیدگی و مهمیززدگی. (ناظم الاطباء) : فرس جوادالمحثه، اسبی که پس از دویدن چون وی را برافژولند باز بدود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَثْ ثَ)
مجثاث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مجثاث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَثْ ثَ)
از ’ف ث ث’، بسیاری و افزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). کثرت. گویند: لبنی فلان مفثه، یعنی بنی فلان چون شمرده شوند بسیار یافته آیند. (از اقرب الموارد) ، کثیر مفثه، بسیار مهمانی. (منتهی الارب). فلان کثیر مفثه، یعنی فلانی بسیار مهمانی کننده است. (از ناظم الاطباء) ، طعام کثیر مفثه، یعنی طعام بسیار بابرکت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ)
اول تاریکی شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِهْ)
برخاسته از بیماری و دارای نقاهت. (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَهْ)
شتر مانده کرده، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : بعیر منفه، شتر مانده کرده شده. (ناظم الاطباء). جمل منفه، شتر نر مانده و خسته کرده. تأنیث آن منفّهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ عَ / مَ عَ)
عزّ. (اقرب الموارد). قوتی که شخص دفع می کند بدان کسی که وی را اراده نماید. (ناظم الاطباء) : هو فی عز و منعه، او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ازال منعهالطائر، یعنی زایل شد آن قوت از مرغ که بدان ممانعت می کرد کسی را که ارادۀ وی را داشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ ثَ)
از ’ک ن ث’، نورده که از شاخ موردو خلاف سازند و بر آن دستۀ ریاحین بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نورده ای که از شاخه های مورد و یا بید سازند و بر آن دستۀ گل و یا ریاحین گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کثنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
قوس منعه، کمانی که کشیدن آن دشوار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِنَصْ صَ / صِ)
جای ظاهر شدن چیزی، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. (غیاث). منصه: مگر نص خبر را بر منصۀ صحت این شخص جلوه کرده اند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108). و جمال این سخن را نص کلام از منصۀ صدق جلوه گری میکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 15). آن را بر منصۀ عرض عامه ننشاند. (المعجم چ دانشگاه ص 461). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصۀ نظم نشاند. (المعجم).
زهی شگرف عطایی که بر منصۀ فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327).
بر منصۀ اظهار جلوۀ اشتهار دهد. (جامعالتواریخ رشیدی).
منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او
نموده جلوه عروسان عنبرین سربال.
جامی.
رجوع به مدخل قبل شود.
- به منصۀ ظهور رسانیدن، آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن: عزم جزم کردم که... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصۀ ظهور رسانم. (حبیب السیر چ خیام ص 5).
- به منصۀ ظهور رسیدن، آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن
لغت نامه دهخدا
(مِ نَصْ صَ)
جلوه گاه عروس. (مهذب الاسماء). آنچه بر آن عروس را نشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. (از اقرب الموارد). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. (ناظم الاطباء). تخت. سریر. کرسی عروس. ج، مناص ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
- وضع فلان علی المنصه، فلانی مفتضح و مشهور شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَصْ صَ)
حجله و خانه آراسته جهت عروس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ عَ)
جمع واژۀ مانع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مانع شود
لغت نامه دهخدا
(مُنْ وَ)
به معنی منیه است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چند روزی پس از لقاح، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ / عَ ثَ / عِثَ)
گیاه خلی ̍ یا نصی خشک، خصوصاً چون کهنه گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنثوه. رجوع به عنثوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منوثه
تصویر منوثه
فرانسوی وشت سنگین (وشت رقص)
فرهنگ لغت هوشیار
منیت در فارسسی: مرگ منیت و منیه در فارسی آرزو آرزو خواهش، جمع منی
فرهنگ لغت هوشیار
منصه منصه در فارسی: نمایانگاه، تخت اروس تخت پیوک، تخته فروش کرسیی که عروس بر آن نشیند: (قبل از آنکه عروس آن خدر بر منصه جلوه آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 3) یا منصه عرض. کرسیی که کنیزکان را برای فروش بر آن بر آورند (سبک شناسی 33: 2)، جای ظهور چیزی. توضیح در تداول فارسی زبانان بفتح میم تلفظ شود
فرهنگ لغت هوشیار
منات در فارسی: نام بتی که دو تیره هذیل و خزاعه از تازیان آن را پرستش می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبه
تصویر منبه
هشدار دهنده هشیار کننده آگاه کننده هوشیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منده
تصویر منده
کوزه دسته شکسته: (روا نبود که با این فضل ودانش بود شربم همی دایم ز منده) (فرالاوی. 475)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاکیزه زشتی رفته پاک کننده، پاک داننده پاک کرده شده، پاک پاکیزه: (و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانی از جفت و فرزند و انباز) (کشف اسرار 546: 2) پاک کننده، پاک داننده، سالکی که ذات حق را بصفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزه
تصویر منزه
((مُ نَ زِّ))
پاک کننده، پاک داننده، در تصوف، سالکی که ذات حق را به صفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزه
تصویر منزه
((مُ نَ زَّ))
پاکیزه، مقدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصه
تصویر منصه
((مِ نَ صَّ))
تخت، سریر، جای ظاهر شدن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیه
تصویر منیه
((مُ یَ))
آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منبه
تصویر منبه
((مُ نَ بِّ هْ))
آگاه سازنده، بیدار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منده
تصویر منده
((مَ دِ))
سبو، کوزه شکسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره