جدول جو
جدول جو

معنی منتقف - جستجوی لغت در جدول جو

منتقف(مُ تَ قِ)
آنکه می کفاند حنظل را، آنکه بیرون می آورد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتقض
تصویر منتقض
ویژگی هر چیز باز شده مانند ریسمانی که تاب آن باز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقش
تصویر منتقش
نقش شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقی
تصویر منتقی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
آزموده شده، درم سره و خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
انتقال یابنده، جا به جا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقم
تصویر منتقم
انتقام گیرنده، عقوبت دهنده، کینه کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
انتقاد کننده، صرافی کننده، کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قا)
برگزیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقاف، به معنی استخوان جانورکی است دریایی که از آن کاغذ و جامه را جلا دهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از بیخ برکنده شده. (ناظم الاطباء). موی یا پر از بیخ برکنده. (از اقرب الموارد) ، مولع برای کندن ریش خود و بدان از مخنث کنایه کنند، زیرا این کار از عادات اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
سپری کننده باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در باران عرضه شده تا سپری شدن باران. (ناظم الاطباء) ، از جایی به جایی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آنکه برمی گزیند، آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انتقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِهْ)
به شده از بیماری و ناقه و دارای نقاهت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
دادستان. (مهذب الاسماء) (دهار). انتقام گیرنده و کینه کشنده از کسی. (غیاث) (آنندراج). کینه کشنده. عقوبت کننده. انتقام کشنده. آنکه پاداش می دهد کارهای بد کسی را. (از ناظم الاطباء) : و من أظلم ممن ذکر بآیات ربه ثم أعرض عنها اًنا من المجرمین منتقمون. (قرآن 22/32). ناصر دین اﷲ و حافظ بلاداﷲ المنتقم من اعداﷲ ابوسعید مسعود. (تاریخ بیهقی چ ادیب 377).
گر منتقم نه ای نه شگفت این بدیع نیست
لازم که کرد علت بر انتقام تو.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 107).
نه ای منتقم زآنکه امکان ندارد
چو خلق عدم علت انتقامت.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 99).
- منتقم جبار، منتقم حقیقی. خدای تعالی: منتقم جبار بعد از الزام حجت اکثرارباب معصیت را به دارالبوار فرستاد. (حبیب السیر ج 1چ خیام ص 13).
- منتقم حقیقی، خداوند عالم. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ قِ)
برگشته. خمیده. درهم پیچیده. کج و معوج شده: پیه خاییده چون بر ناخنی نهی که منعقف شده بود، مدام بر او همی نهی راست و نیکو باز کندش. (الابنیه چ دانشگاه ص 290)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شمشیرزن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناقفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این فسانه نه از بهر آن گفتم تا تو به همه حال از آن رتبت که داری سپاس خداوند به جای آری و از منعم و منتقم بدانچه بینی راضی باشی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 278). رجوع به ترکیب های مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
سرهیده سرهنده درم خوب از بد سوا شده، قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری که خوبی و بدی آن آشکارشده. آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده، آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری را آشکار سازد، جمع منتقدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقب
تصویر منتقب
پوشه دار پوشه نهنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده بر گزیننده، نگار گر کنده کار انگاشته، کند کاری شده نقش شده، کنده کاری شده (نگین و جز آن) نقش کننده، کنده کاری کننده (برنگین و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقص
تصویر منتقص
کم کننده، کم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تاب رسن باز کرده، پیمان شکسته ریسمان تاب باز کرده، ویران شده (بنا)، شکسته شده (عهد و پیمان)، باطل: (مذهب مالک و احمد... آنست که اگر بشهوت یاسد طهارت منتقض شود) (کشف الاسرار 519: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
ترا برده جابه جا شده از جایی بجای دیگر رونده انتقال یابنده، جمع منتقلین
فرهنگ لغت هوشیار
کینه کش کینه کشنده سرزنش کننده انتقام گیرنده کینه کش، جمع منتقمین. یا منتقم حقیقی. خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکف
تصویر منتکف
ترا رونده جا به جا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقر
تصویر منتقر
باز کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقم
تصویر منتقم
((مُ تَ قِ))
انتقام کشنده، عقوبت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
((مُ تَ قِ))
جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقض
تصویر منتقض
((مُ تَ قَ))
ویران شده (بنا)، شکسته شده (عهد و پیمان)، باطل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقش
تصویر منتقش
((مُ تَ قَ))
نقش شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
((مُ تَ ق))
جداکننده درم خوب از بد، انتقاد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
خرده گیر
فرهنگ واژه فارسی سره