جدول جو
جدول جو

معنی منتصب - جستجوی لغت در جدول جو

منتصب
برپا، پابرجا شده، گماشته
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
فرهنگ فارسی عمید
منتصب
(مُتَ صَ)
دیگ بر بار. دیگ نصب شده:
بئس المطاعم حین الذل یکسبها
القدر منتصب و القدر مخفوض.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
منتصب
(مُ تَ صِ)
برپای خاسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برپای شونده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- غبار منتصب، گرد برخاسته و بلندشده. (از اقرب الموارد).
، راست. قایم. افراخته:
در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت
عافیت را کی تواند بود قامت منتصب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 521).
نظر به موضع سجود دارد و چنان بایستد که قامتش منتصب و مستقیم باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 304).
- منتصب القامه، راست بالا. مستوی القامه. افراخته قامت: او حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصب القامه، الفی القد، عریض الاظفار... (چهارمقاله صص 14- 15).
، به کاری قیام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). گمارده. منصوب شده:
منتصب بر هر طویله رایضی
جز به دستوری نیاید رافضی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 170).
، نصب داده شده. (ناظم الاطباء). حرف نصب پذیرنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منتصب
بر گماشته با شاته مرتفع. بر پا شونده برقرار گردنده، قایم
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
منتصب
((مُ تَ صَ))
نصب شده، برقرار شده
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
فرهنگ فارسی معین
منتصب
گماشته
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتخب
تصویر منتخب
انتخاب شده، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
قوم و خویش، نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناصب
تصویر مناصب
منصب ها، مقام ها، رتبه ها، پایه ها، شغلهای رسمی، جمع واژۀ منصب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صِ)
جمع واژۀ منصب. (آنندراج) (اقرب الموارد). منصبها. رتبه ها و درجه ها. (از ناظم الاطباء) :
این مناصب که دیده ای جزوی است
کار کلی هنوز در قدر است.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 60).
نه در مناصب اقران حسد بیازارد
نه در صدور بزرگان طمع برنجاند.
انوری (ایضاً ص 144).
در دولت خسرو ملک آسایشها دید و مناصب خطیر را متقلد شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 96).
در نخستین پایۀ جاهت مناصب غرق شد
باش تا زین پس چه خواهد کرد فیض آسمان.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 310).
مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365). بعضی به مناصب بزرگ رسیدند و از نامداران آفاق گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). مثار غل و غش نیست الا محبت دنیا و طلب حظوظ و مناصب آن. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). وجود تنازع و تمانع، مناصب و مطالب دنیوی (است) که بیشتر دلها به علت طلب آن معلول اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 14). آنگاه امیر چوپان... طایفه ای را از مناصب معزول ساخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 205).
- اصحاب (ارباب) مناصب،صاحبان درجه ها. دارندگان رتبه ها. درجه داران. صاحبان منصب: قضا را سلطان در آخر عهد دولت خود جملۀ اصحاب مناصب دیوان قدیم را تبدیل و تغییر فرمود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 33). ثقه الملک و امیر عمید بزرگ را که از کبار اصحاب مناصب سمرقند بودند به تحصیل آن نامزد... کرد (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج ص 96).
، جمع واژۀ منصب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
بدی آشکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بطور تناوب و پیاپی آمده و منه: لعن اﷲ المانع الماء المنتاب، یعنی آب مباحی که بطور تناوب گرفته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتیاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
صابر و خشنود به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکیبا و صابر و خشنود و راضی. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتصاب شود، کلاه بر سر نهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عمامه بر سر نهاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، قوم عصبه عصبه شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عصبه و اعتصاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ صِ)
سخت شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). سخت شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعصاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
طریق ملتصب، راه تنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
بر پای خیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افراشته و بر پای خاسته، غبار بلند برآمده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنصب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتقب
تصویر منتقب
پوشه دار پوشه نهنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده اختیار شده: (ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی) (سنائی. مد. چا. 470: 1 چا. مصف. 320) برگزیننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده بر گزیننده، پوست کننده بر گزیده ویچیده (از ویچتک) بر گزیننده برگزیده انتخاب شده. برگزیننده انتخاب کننده، جمع منتخبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
نصرت یابنده غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتصب
تصویر معتصب
صابر و خوشنود به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتصب
تصویر ملتصب
راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منصب، پایه ها، پایگاهان، رتبه ها، درجه ها، ارباب ها، اصحاب مناصب، درجه داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
وابسته بسته، خویش خویشاوند نسبت داده شده، خویشاوند، جمع منتسبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناصب
تصویر مناصب
((مَ ص))
جمع منصب، رتبه ها، درجه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جِ))
برگزیننده، اختیارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جَ))
برگزیده، اختیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
((مُ تَ خَ))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
((مُ تَ سَ))
نسبت داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
((مُ تَ صَ))
نصرت یابنده، غالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
برگزیده
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخابی، انتخاب شد، انتخاب شده
دیکشنری اردو به فارسی