جدول جو
جدول جو

معنی منتحه - جستجوی لغت در جدول جو

منتحه
(مِ تَ حَ)
دبر. (منتهی الارب). کون و دبر. منتجه. (ناظم الاطباء). است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتبه
تصویر منتبه
بیدار، هوشیار، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
آنکه خود را به مذهبی ببندد، آنکه شعر کس دیگر را به خود نسبت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قِهْ)
به شده از بیماری و ناقه و دارای نقاهت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ حَ)
دلو و مانند آن که بدان آب کشند. (منتهی الارب) (آنندراج). دول و هر چیز که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منازح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَهْ)
جای آسایش و فرح و شادمانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آنکه می رود به جانب کسی و می جوید آن را، آنکه مایل می کند و میل می دهد مانند بار و جز آن را به یک طرف، آنکه روی خود را به جانبی برمی گرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
وین جاهلان ملمعکارند و منتحل
زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند.
خاقانی.
رجوع به انتحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ)
شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده:
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی ایطا و شایگان.
رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288).
رجوع به انتحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ نَ)
مؤنث منتن، یعنی بدبوی. (ناظم الاطباء). رجوع به منتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
خویشتن را کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می برد گلوی خود را برای آنکه خود را بکشد. (ناظم الاطباء). آنکه انتحار میکند. خودکش. خودکشی کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه می گیرد گلوی دیگری را، آنکه سخت می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ)
منتحرالطریق، راه پیدا و گشاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
سخت گرینده و آوازبردارنده در گریه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت گریه کننده و آنکه با بانگ بلند گریه می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت دم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سخت نفس می کشد و دم می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به انتحاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ جَ)
دبر، بدان جهت که جای زه و راه آمد بچه است. (منتهی الارب). دبر و سرین. (ناظم الاطباء). است بدان جهت که آنچه درشکم است بیرون کند. منثجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ جَ)
تأنیث منتج. نتیجه دهنده: شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه. (چهارمقاله ص 42). اما ذکا آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه، سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود. (اخلاق ناصری). رجوع به منتج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا و دهش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمه الجسیمه و المنحه الجلیله و الموهبه النفیسه فیک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296). رجوع به منحت شود، آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. (مهذب الاسماء). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچۀ آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج، منح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقه، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی) ، هر چیز عاریتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
اندام کم گوشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رندندۀ گوشت از استخوان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتحاض شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ حَ)
رجوع به منصح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ حَ)
تأنیث منجح. نتیجه بخش. سودمند: و او را حرکات منجحه و اسفار مثمره بوده است در طلب علم. (تاریخ بیهق ص 167)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای ماتم زنان. (مهذب الاسماء). ماتمکده. (آنندراج). ماتم سرای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای نوحه و ماتم. (غیاث) ، ماتم کردن. (غیاث) (آنندراج). ماتم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنا فی مناحه فلان، یعنی در ماتم و گریۀ فلان بودیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زنانی که برای حزن، اجتماع کنند. ج، مناحات، مناوح. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِهْ)
آگاه. (غیاث) (آنندراج). بیدار و هوشیار و آگاه. (ناظم الاطباء) :
بیدار شو ز خواب کز این سخت بند
هرگز کسی نرست مگر منتبه.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 395).
- منتبه شدن، بیدار شدن. هشیار شدن: تیز در من نگریست و تبسمی بکرد، من از آن نظر او منتبه شدم. (المعجم چ دانشگاه ص 410).
- منتبه گردیدن، منتبه شدن:
صالح و طالع به صورت مشتبه
دیده بگشا بوکه گردی منتبه.
مولوی.
رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ حَ)
تأنیث منفتح. رجوع به منفتح شود.
- حرف منفتحه، سوای حروف ’ص’ ’ض ’’ط’ و ’ظ’ (صضطظ) است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر خلاف حروف مطبقه یعنی صاد و ضاد و طاء وظاء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 323). رجوع به همین مأخذ و حرف منفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ حَ)
پنیر مایه. (مهذب الاسماء). به معنی انفحه است که شکنبه باشد. (منتهی الارب). انفحه که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبۀ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج، منافح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ حَ)
تأنیث مفتّح. گشوده شده. گشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنات عدن مفتحه لهم الأبواب. (قرآن 50/38)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تِ حَ)
تأنیث مفتح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفتح شود.
- ادویۀ مفتحه، داروهایی که برای گشادن مجاری بسته شدۀ بدن به کار رود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر داروهای گشاینده که سده ها بگشاید و طبیبان ادویۀ مفتحه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
محل خروج عرق از پوست. ج، مناتح. (از اقرب الموارد). رجوع به مناتح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
هوشیار آگاه آگاه هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ لغت هوشیار
مفتحه در فارسی مونث مفتح گشاینده باز کننده مونث مفتح، داروهایی که جهت بازکردن مجاری بدن استعمال شوند ادویه ای که جهت دفع انسداد مجاری ترشحی بدن استعمال گردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
((مُ نْ تَ بِ هْ))
بیدار، هوشیار، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجه
تصویر منتجه
((مُ تَ جَ یا جِ))
نتیجه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
((مُ تَ حِ))
انتحال کننده، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ فارسی معین