آنکه می رود به جانب کسی و می جوید آن را، آنکه مایل می کند و میل می دهد مانند بار و جز آن را به یک طرف، آنکه روی خود را به جانبی برمی گرداند. (ناظم الاطباء)
آنکه می رود به جانب کسی و می جوید آن را، آنکه مایل می کند و میل می دهد مانند بار و جز آن را به یک طرف، آنکه روی خود را به جانبی برمی گرداند. (ناظم الاطباء)
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند. خاقانی. رجوع به انتحال شود
چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند. خاقانی. رجوع به انتحال شود
شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده: در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان. رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288). رجوع به انتحال شود
شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده: در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان. رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 288). رجوع به انتحال شود
خویشتن را کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می برد گلوی خود را برای آنکه خود را بکشد. (ناظم الاطباء). آنکه انتحار میکند. خودکش. خودکشی کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه می گیرد گلوی دیگری را، آنکه سخت می گیرد. (ناظم الاطباء)
خویشتن را کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می برد گلوی خود را برای آنکه خود را بکشد. (ناظم الاطباء). آنکه انتحار میکند. خودکش. خودکشی کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه می گیرد گلوی دیگری را، آنکه سخت می گیرد. (ناظم الاطباء)
سخت گرینده و آوازبردارنده در گریه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت گریه کننده و آنکه با بانگ بلند گریه می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت دم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سخت نفس می کشد و دم می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به انتحاب شود
سخت گرینده و آوازبردارنده در گریه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت گریه کننده و آنکه با بانگ بلند گریه می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت دم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سخت نفس می کشد و دم می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به انتحاب شود
دبر، بدان جهت که جای زه و راه آمد بچه است. (منتهی الارب). دبر و سرین. (ناظم الاطباء). است بدان جهت که آنچه درشکم است بیرون کند. منثجه. (از اقرب الموارد)
دبر، بدان جهت که جای زه و راه آمد بچه است. (منتهی الارب). دبر و سرین. (ناظم الاطباء). اِست بدان جهت که آنچه درشکم است بیرون کند. مِنثَجَه. (از اقرب الموارد)
تأنیث منتج. نتیجه دهنده: شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه. (چهارمقاله ص 42). اما ذکا آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه، سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود. (اخلاق ناصری). رجوع به منتج شود
تأنیث منتج. نتیجه دهنده: شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه. (چهارمقاله ص 42). اما ذکا آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه، سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود. (اخلاق ناصری). رجوع به منتج شود
دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا و دهش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمه الجسیمه و المنحه الجلیله و الموهبه النفیسه فیک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296). رجوع به منحت شود، آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. (مهذب الاسماء). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچۀ آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج، منح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقه، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی) ، هر چیز عاریتی. (ناظم الاطباء)
دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا و دهش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمه الجسیمه و المنحه الجلیله و الموهبه النفیسه فیک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296). رجوع به منحت شود، آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. (مهذب الاسماء). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچۀ آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج، مِنَح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقه، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی) ، هر چیز عاریتی. (ناظم الاطباء)
آگاه. (غیاث) (آنندراج). بیدار و هوشیار و آگاه. (ناظم الاطباء) : بیدار شو ز خواب کز این سخت بند هرگز کسی نرست مگر منتبه. ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 395). - منتبه شدن، بیدار شدن. هشیار شدن: تیز در من نگریست و تبسمی بکرد، من از آن نظر او منتبه شدم. (المعجم چ دانشگاه ص 410). - منتبه گردیدن، منتبه شدن: صالح و طالع به صورت مشتبه دیده بگشا بوکه گردی منتبه. مولوی. رجوع به ترکیب قبل شود
آگاه. (غیاث) (آنندراج). بیدار و هوشیار و آگاه. (ناظم الاطباء) : بیدار شو ز خواب کز این سخت بند هرگز کسی نرست مگر منتبه. ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 395). - منتبه شدن، بیدار شدن. هشیار شدن: تیز در من نگریست و تبسمی بکرد، من از آن نظر او منتبه شدم. (المعجم چ دانشگاه ص 410). - منتبه گردیدن، منتبه شدن: صالح و طالع به صورت مشتبه دیده بگشا بوکه گردی منتبه. مولوی. رجوع به ترکیب قبل شود
تأنیث منفتح. رجوع به منفتح شود. - حرف منفتحه، سوای حروف ’ص’ ’ض ’’ط’ و ’ظ’ (صضطظ) است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر خلاف حروف مطبقه یعنی صاد و ضاد و طاء وظاء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 323). رجوع به همین مأخذ و حرف منفتح شود
تأنیث منفتح. رجوع به منفتح شود. - حرف منفتحه، سوای حروف ’ص’ ’ض ’’ط’ و ’ظ’ (صضطظ) است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر خلاف حروف مطبقه یعنی صاد و ضاد و طاء وظاء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 323). رجوع به همین مأخذ و حرف منفتح شود
پنیر مایه. (مهذب الاسماء). به معنی انفحه است که شکنبه باشد. (منتهی الارب). انفحه که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبۀ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج، منافح. (ناظم الاطباء)
پنیر مایه. (مهذب الاسماء). به معنی انفحه است که شکنبه باشد. (منتهی الارب). انفحه که از شکم بزغاله بیرون آرند. (از اقرب الموارد). شکنبۀ بره و بزغاله مادامی که شیر می خورد و علف نخورده باشد. ج، منافح. (ناظم الاطباء)
تأنیث مفتح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفتح شود. - ادویۀ مفتحه، داروهایی که برای گشادن مجاری بسته شدۀ بدن به کار رود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر داروهای گشاینده که سده ها بگشاید و طبیبان ادویۀ مفتحه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفتح شود
تأنیث مفتح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفتح شود. - ادویۀ مفتحه، داروهایی که برای گشادن مجاری بسته شدۀ بدن به کار رود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر داروهای گشاینده که سده ها بگشاید و طبیبان ادویۀ مفتحه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفتح شود
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
مفتحه در فارسی مونث مفتح گشاینده باز کننده مونث مفتح، داروهایی که جهت بازکردن مجاری بدن استعمال شوند ادویه ای که جهت دفع انسداد مجاری ترشحی بدن استعمال گردند
مفتحه در فارسی مونث مفتح گشاینده باز کننده مونث مفتح، داروهایی که جهت بازکردن مجاری بدن استعمال شوند ادویه ای که جهت دفع انسداد مجاری ترشحی بدن استعمال گردند