وقت نتاج آوردن و گویند: اتت الناقه علی منتجها، ای الوقت الذی تنتج فیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هنگام زه آوردن و وقت نتاج آوردن. (ناظم الاطباء)
وقت نتاج آوردن و گویند: اتت الناقه علی منتجها، ای الوقت الذی تنتج فیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هنگام زه آوردن و وقت نتاج آوردن. (ناظم الاطباء)
بچه آورنده. (آنندراج). زاینده. بچه آورنده. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتاج شود، نتیجه دهنده. (ناظم الاطباء). نتیجه دهنده. (غیاث) (آنندراج). نتیجه بخش: متابعت او منتج و مثمر محبت الهی است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 227). - قیاس منتج، (اصطلاح منطق) قیاسی است که مقدمات آن درست باشد و ملتزم نتیجه بود مقابل قیاس عقیم. (اساس الاقتباس ص 190). رجوع به قیاس شود
بچه آورنده. (آنندراج). زاینده. بچه آورنده. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتاج شود، نتیجه دهنده. (ناظم الاطباء). نتیجه دهنده. (غیاث) (آنندراج). نتیجه بخش: متابعت او منتج و مثمر محبت الهی است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 227). - قیاس منتج، (اصطلاح منطق) قیاسی است که مقدمات آن درست باشد و ملتزم نتیجه بود مقابل قیاس عقیم. (اساس الاقتباس ص 190). رجوع به قیاس شود
بر دهنده، سود مند، زایا، بر آیند تزیده نتیجه دهنده. یا قیاس منتج قیاسی است که مقدمات آن درست باشد و ملتزم نتیجه بود مقابل قیاس عقیم (اساس الاقتباس 190)، سودمند. بچه آورنده
بر دهنده، سود مند، زایا، بر آیند تزیده نتیجه دهنده. یا قیاس منتج قیاسی است که مقدمات آن درست باشد و ملتزم نتیجه بود مقابل قیاس عقیم (اساس الاقتباس 190)، سودمند. بچه آورنده
تأنیث منتج. نتیجه دهنده: شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه. (چهارمقاله ص 42). اما ذکا آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه، سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود. (اخلاق ناصری). رجوع به منتج شود
تأنیث منتج. نتیجه دهنده: شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه. (چهارمقاله ص 42). اما ذکا آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه، سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود. (اخلاق ناصری). رجوع به منتج شود
برگزیده و مختار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسندیده و گزیده و مقبول. (ناظم الاطباء) : ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 320). نک عصا آورده ام بهر ادب هر خری را کو نباشد منتجب. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 260). جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب. مولوی (ایضاً ص 327). مشتغل ماندند قوم منتجب روز رفت و شد زمان ثلث شب. مولوی (ایضاً ص 408)
برگزیده و مختار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسندیده و گزیده و مقبول. (ناظم الاطباء) : ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 320). نک عصا آورده ام بهر ادب هر خری را کو نباشد منتجب. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 260). جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب. مولوی (ایضاً ص 327). مشتغل ماندند قوم منتجب روز رفت و شد زمان ثلث شب. مولوی (ایضاً ص 408)
برگزیننده و انتخاب کننده و پسندکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پوست از درخت بازمی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجاب شود
برگزیننده و انتخاب کننده و پسندکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پوست از درخت بازمی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجاب شود
جای گیاه. (مهذب الاسماء). جستن گاه علف و احسان. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاه آب و گیاه. (غیاث). منزلی که در آن علف و احسان و نیکویی می جویند. (ناظم الاطباء). جایی که برای جستن آب و گیاه روی بدان کنند. (از اقرب الموارد) : حضرت او منبع فضایل و منتجعافاضل بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337). باز شب اندر تب افتد از فزع تا شود لاغر ز خوف منتجع. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 327). هم دلت حیران شود در منتجع که چه رویاند مصرف زین طمع. مولوی
جای گیاه. (مهذب الاسماء). جستن گاه علف و احسان. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاه آب و گیاه. (غیاث). منزلی که در آن علف و احسان و نیکویی می جویند. (ناظم الاطباء). جایی که برای جستن آب و گیاه روی بدان کنند. (از اقرب الموارد) : حضرت او منبع فضایل و منتجعافاضل بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337). باز شب اندر تب افتد از فزع تا شود لاغر ز خوف منتجع. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 327). هم دلت حیران شود در منتجع که چه رویاند مصرف زین طمع. مولوی
ابن عبدالرحمن الازدی (متوفی به سال 102 هجری قمری). از بزرگان قوم خود بود. با یزید بن مهلب از طاعت آل مروان خارج شد و از طرف یزید بن مهلب به حکومت منصوب شد و چون یزید به قتل رسید در خراسان به زندان افتاد و با شکنجه کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1069)
ابن عبدالرحمن الازدی (متوفی به سال 102 هجری قمری). از بزرگان قوم خود بود. با یزید بن مهلب از طاعت آل مروان خارج شد و از طرف یزید بن مهلب به حکومت منصوب شد و چون یزید به قتل رسید در خراسان به زندان افتاد و با شکنجه کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1069)
به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده. (آنندراج). آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود. ج، منتجعون. و گویند: هؤلاء قوم منتجعون. (ناظم الاطباء) : ایثار می فرمود و بر منتجعان و سؤال می ریختندی. (جهانگشای جوینی). و منتجعان و سؤال بی تأملی به املی که هر یک را بودی بازمی گشتند. (جهانگشای جوینی)
به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده. (آنندراج). آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود. ج، منتجعون. و گویند: هؤلاء قوم منتجعون. (ناظم الاطباء) : ایثار می فرمود و بر منتجعان و سؤال می ریختندی. (جهانگشای جوینی). و منتجعان و سؤال بی تأملی به املی که هر یک را بودی بازمی گشتند. (جهانگشای جوینی)
روشن و تابان. (غیاث) (آنندراج). برآمده و طلوع کرده. (از ناظم الاطباء). فروزان. درخشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تزّاور کذا عن کهفهم. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 60). هر پیمبر که درآید در رحم نجم او بر چرخ گردد منتجم. مولوی (ایضاً ص 151). ، سرما و باران برطرف گشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجام شود، ابر واشده. (ناظم الاطباء)
روشن و تابان. (غیاث) (آنندراج). برآمده و طلوع کرده. (از ناظم الاطباء). فروزان. درخشان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تَزّاور کذا عن کهفهم. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 60). هر پیمبر که درآید در رحم نجم او بر چرخ گردد منتجم. مولوی (ایضاً ص 151). ، سرما و باران برطرف گشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجام شود، ابر واشده. (ناظم الاطباء)
برگزیننده کسی را به راز گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند کسی را برای راز خود گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به انتجاء شود
برگزیننده کسی را به راز گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند کسی را برای راز خود گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به انتجاء شود
دبر، بدان جهت که جای زه و راه آمد بچه است. (منتهی الارب). دبر و سرین. (ناظم الاطباء). است بدان جهت که آنچه درشکم است بیرون کند. منثجه. (از اقرب الموارد)
دبر، بدان جهت که جای زه و راه آمد بچه است. (منتهی الارب). دبر و سرین. (ناظم الاطباء). اِست بدان جهت که آنچه درشکم است بیرون کند. مِنثَجَه. (از اقرب الموارد)
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)