جدول جو
جدول جو

معنی منتج - جستجوی لغت در جدول جو

منتج
حاصل شده، نتیجه شده
تصویری از منتج
تصویر منتج
فرهنگ فارسی عمید
منتج
نتیجه دهنده، مفید، سودمند
تصویری از منتج
تصویر منتج
فرهنگ فارسی عمید
منتج
بر دهنده، سود مند، زایا، بر آیند تزیده نتیجه دهنده. یا قیاس منتج قیاسی است که مقدمات آن درست باشد و ملتزم نتیجه بود مقابل قیاس عقیم (اساس الاقتباس 190)، سودمند. بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
منتج
((مُ تِ))
نتیجه دهنده، مفید، سودمند
تصویری از منتج
تصویر منتج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتجم
تصویر منتجم
طلوع کرده، تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
آنکه به جستجوی آب و علف و منفعت می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
جای آمال و آرزوها، جایی که به طلب آب و گیاه می روند، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
فرهنگ لغت هوشیار
جستگاه واش (علف گویش گیلکی)، جستگاه دهش واشجوی، دهشجوی منزلی که در آن بجستجوی احسان و آب و علف روند. آنکه بطلب احسان و آب و علف رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده اختیار شده: (ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی) (سنائی. مد. چا. 470: 1 چا. مصف. 320) برگزیننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجه
تصویر منتجه
((مُ تَ جَ یا جِ))
نتیجه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
((مُ تَ جِ))
آنکه به طلب احسان و آب و علف رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
((مُ تَ جَ))
منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جَ))
برگزیده، اختیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جِ))
برگزیننده، اختیارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منضج
تصویر منضج
دارویی که موجب تسهیل خروج خلط از بدن می شود
فرهنگ فارسی عمید
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتج
تصویر ملتج
توفانی کوهه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسج
تصویر منسج
کارخانه بافندگی کار چوب
فرهنگ لغت هوشیار
دعا و وردی که شخص را قادر بتصرف در اشیا میسازد افسون، مسحور افسون شده، دست انداخته مسخره شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتاج
تصویر منتاج
پر رود پر زای: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتو
تصویر منتو
قسمی کیپا (روده پر کرده از برنج و گوشت و جز آن) : (قیمه از بوی بخور شیشه سرخ پیاز عود سوز مجمر منتو معطر میکند) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتن
تصویر منتن
گنده بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
رسیده پخته: میوه، استوار: کار پخته شده، بار رسیده شده. پزنده، دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه پیدا و گشاد و روشن و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر
تصویر منتر
((مَ تَ))
افسون، کلام مؤثر، ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده، مسخره کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهج
تصویر منهج
((مِ یا مَ هَ))
راه، روش، طریقه، جمع مناهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضج
تصویر منضج
((مُ ضَ))
پخته شده، بار رسیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضج
تصویر منضج
((مُ ض))
پزنده، دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتن
تصویر منتن
گندیده و بدبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید