جدول جو
جدول جو

معنی منتبل - جستجوی لغت در جدول جو

منتبل(مُ تَ بِ)
مرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشته و مرده. (ناظم الاطباء) ، کشنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به یکبار و شتاب بردارنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتبال شود
لغت نامه دهخدا
منتبل
ناگاه مرده، بر گیرنده به شتاب
تصویری از منتبل
تصویر منتبل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتبه
تصویر منتبه
بیدار، هوشیار، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
انتقال یابنده، جا به جا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
آنکه خود را به مذهبی ببندد، آنکه شعر کس دیگر را به خود نسبت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شِ)
به دست از دیگ برآورندۀ گوشت بی کفگیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آنکه عضوی را به دست گرفته هرچه گوشت در آن باشد تناول کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ تِ)
بریده گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده و قطع شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دست آبله ناک و آماسیده. (آنندراج). دست آبله کرده و آماسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خطیب بر منبرشونده. (آنندراج). خطیب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر منبر برشده و برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
یک سوشونده و کرانه گزیننده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک سوشونده. (ناظم الاطباء) ، نبیذسازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتباذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
استخوان برآماسیده و بلند. (آنندراج). استخوان بلندشده و آماسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
آنکه با دست می کاود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه ظاهر می سازد پنهان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتباث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
از جایی به جایی رونده. (غیاث) (آنندراج). از جایی به جایی شونده. (ناظم الاطباء). نقل شونده. انتقال یابنده. جابجاشونده.
- منتقل ٌالیه، (اصطلاح فقه) کسی که در عقد یا ایقاعی، مالی به او منتقل می شود ناقل همان مال را منتقل ٌعنه گویند. همچنین است اگر مال به حکم قانون منتقل شود مانند ارث، در این صورت وارث منتقل ٌالیه است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به همین مأخذ شود.
- منتقل شدن، انتقال یافتن. جابجا شدن. به جایی دیگر رفتن: آن خاصیت قرناً بعد قرن و بطناً بعد بطن منتقل شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 113). اسباب و اموال دنیوی بطناً بعد بطن از اسلاف به اخلاف منتقل شود. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 67).
- منتقل عنه. رجوع به ترکیب ’منتقل ٌالیه’ شود.
- منتقل کردن، انتقال دادن. به جایی دیگر بردن. به جایی دیگر فرستادن. دورکردن: هیچ آفت، سعید را از سعادت خویش منتقل نتواند کرد. (اخلاق ناصری).
- منتقل گردیدن (گشتن) ، منتقل شدن: مواریث علوم و احوال و اخلاق و اعمال نبوی از اسلاف به اخلاف بطناً بعد بطن منتقل می گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 67). تأثیر ازدواج نفس و روح و نسبت ذکورت و انوثت ایشان به صورت آدم و حوا منتقل گشت. (مصباح الهدایه ایضاً ص 96). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ بِ)
نرم و آهسته روان و لغزان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دروغگوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حیله کننده و دروغگوی. (آنندراج) ، شکارجوینده. (آنندراج). و رجوع به اهتبال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نماز نفل گزارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه نماز نافله بجا می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه می جوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتفال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعل پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کفش پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیاده پا رونده در زمین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیاده. (ناظم الاطباء) ، در زمین درشت تخم کارنده و درآینده در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در زمین درشت تخم می کارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
اندکی ریزنده از شیشه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
بیرون آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بر می گزیند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر دست اندازنده در رفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، با هم ستیزه کننده برای افتخار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتضال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
پیکان بیرون افتاده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِهْ)
آگاه. (غیاث) (آنندراج). بیدار و هوشیار و آگاه. (ناظم الاطباء) :
بیدار شو ز خواب کز این سخت بند
هرگز کسی نرست مگر منتبه.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 395).
- منتبه شدن، بیدار شدن. هشیار شدن: تیز در من نگریست و تبسمی بکرد، من از آن نظر او منتبه شدم. (المعجم چ دانشگاه ص 410).
- منتبه گردیدن، منتبه شدن:
صالح و طالع به صورت مشتبه
دیده بگشا بوکه گردی منتبه.
مولوی.
رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
تیردار. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِل ل)
نعت فاعلی از استبلال. به شده از بیماری و نیکوحال شده بعد سختی و لاغری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دیوانه و تباه خرد گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که بکاهد و یا تباه کند خرد و عقل را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخبّل و اختبال شود، مضطرب و بی آرام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از احتبال. گیرندۀ صید به دام یا دام گسترنده برای صید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ترا برده جابه جا شده از جایی بجای دیگر رونده انتقال یابنده، جمع منتقلین
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی رانی) بندی است که یک سر آن بسر دگل و سر دیگر در دو ثلثی فرمن بسته شود برای استواری و محافظت فرمن (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدیدالسلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)
فرهنگ لغت هوشیار
افراز خطبیان پس از نام پاک امام بر افراز از این شاه بردند نام (حکیم زجاجی) نه پایه، چوتره (مربع مرتفع از زمین به قدر نیم گز یا بیشتر که در باغ ها و کنار درهای خانه ها سازند)، سکوی نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبث
تصویر منتبث
کاونده، دامن بر چیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبذ
تصویر منتبذ
یکسو شونده کرانه گزییننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
هوشیار آگاه آگاه هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
به خود بسته انتحال شده بخود بسته (شعر دیگری را) : (در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان) (رشید و طواط. المعجم. مد چا. 216: 1) انتحال کننده بخود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبل
تصویر متنبل
تیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
((مُ نْ تَ بِ هْ))
بیدار، هوشیار، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتحل
تصویر منتحل
((مُ تَ حِ))
انتحال کننده، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را)، جمع منتحلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
((مُ تَ قِ))
جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین