جدول جو
جدول جو

معنی منتاخ - جستجوی لغت در جدول جو

منتاخ(مِ)
موی چینه. منقاش. (مهذب الاسماء). آهن موی کن. (منتهی الارب) (آنندراج). منقاش. (اقرب الموارد). ابزاری آهنین که بدان موی بینی و جز آن برکنند ومنقاش نیز گویند. منتاش. منتاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتسخ
تصویر منتسخ
نسخه گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
موی چینه. (تفلیسی). خارچینه. منقاش. (دهار). آهنی است که بدان موی بینی و جز آن برکنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منقاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ)
از ’ن و خ’، خواب جای شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای خوابانیدن شتر. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنجا که شتران را بخوابانند. محل فرودآوردن و خوابانیدن شتر. مبرک. شترخان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل اقامت: هذا مناخ سوء، یعنی اینجا اقامتگاه بدی است. (از اقرب الموارد). محل خواب و جای آسودگی. (غیاث) (آنندراج) :
می رهم زین چارمیخ چارشاخ
می جهم در مسرح جان زین مناخ.
مولوی.
تا برون ناید از این ننگین مناخ
کی شود خویش خوش و صدرش فراخ.
مولوی.
زین مقام ماتم ننگین مناخ
نقل افتادش به صحرای فراخ.
مولوی.
کاندرین فرصت کم افتد این مناخ
تو ز یارانی و وقت تو فراخ.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 111).
، عامه به وضع مکانی از جهت اعتدال یا عدم اعتدال و موافقت و عدم موافقت آن با بهداشت استعمال کنند و گویند: ’مناخ موضع کذا، طیب او خبیث’. ج، مناخات. و شاید که ’المانک’ فرنگی مأخوذ از این کلمه است. (از محیطالمحیط). آب و هوا
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ)
نسخه گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). نوشته شده و نقل کرده شده. (ناظم الاطباء) : در هر شخص انسانی از نسخۀ وجود آدم و حوا نسخۀ دیگر منتسخ شد به وجود ازدواج روح جزوی و نفس جزوی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 96) ، بعضی به معنی رد کرده شده نیز نوشته اند. (غیاث) (آنندراج). در غوامض سخن نوشته که اگرچه منتسخ از انتساخ به معنی نسخه گرفتن مشتق است، اما فارسیان به فتح را به معنی منسوخ استعمال کرده اند. (آنندراج) :
هر آیت کمال که پیش از تو حکم یافت
آن حکم منتسخ شد و آن نسخه ابتر است.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نسخه گیرنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه نسخه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء) ، ناسخ. (از آنندراج). آنکه محو می کند و نسخ می نماید. (ناظم الاطباء) :
رقمش منتسخ چهرۀ یار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
برآماسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متورم. ورم کرده. آماسیده. آماهیده. بادکرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به انتفاخ شود.
- منتفخ شدن، آماسیدن. (یادداشت ایضاً). باد کردن برآمدن.
- منتفخ گردیدن، منتفخ شدن: خون دل برجوشد و عروق و شرایین از آن منتفخ گردند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 355). رجوع به ترکیب قبل شود.
، سخت خشمگین. (مهذب الاسماء) ، روز بلندبرآمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بطور تناوب و پیاپی آمده و منه: لعن اﷲ المانع الماء المنتاب، یعنی آب مباحی که بطور تناوب گرفته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتیاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارفرزند. (مهذب الاسماء). زن بسیاربچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زن یا شتر مادۀ بسیاربچه. ناتق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تثنیۀ منه. (ناظم الاطباء). رجوع به منه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منثان. منتانه (به فارسی نیم تن... با تقدیم و تأخیر حروف) ژاکت از ماهوت گلدوزی شده و در تابستان مخلوطی از ابریشم و کتان با آستین بلند بدون دکمه: محبوبی لابس منتانه. آنجا که... اعلام کرده که این از ایتالیائی گرفته شده است نادرست است. (از دزی ج 2 ص 617)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دم آهنگران. منفخ. (مهذب الاسماء). دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان باد کنند. (از اقرب الموارد) ، بوری. نی زرگری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کورۀ آهنگران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آمیخته. مخلوط، خمیر سرشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر وزن و معنی فراخ است که گشاده باشد. (برهان) (آنندراج). فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء). ظاهراً قرائتی است از هزوارش ’منا’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’منا’ شود، به معنی تنگ هم آمده است و این لغت از اضداد است. (برهان) (آنندراج). تنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر اندازنده، پاجینگر نسخ کرده شده، نسخه گرفته شده، نسخه. نسخ کننده زایل کننده، نسخه (کتاب) گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاخ
تصویر منفاخ
دمه دمه آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه آسود گاه خوابجای شتر محل زانو زدن شتر جای خوابیدن شتر، محل اقامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتاج
تصویر منتاج
پر رود پر زای: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسخ
تصویر منتسخ
((مُ تَ س))
نسخ کننده، زایل کننده، نسخه (کتاب) گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناخ
تصویر مناخ
((مُ))
محل اقامت، محل زانو زدن شتر
فرهنگ فارسی معین