- منبک
- گیاهی که از آن جارو تهیه می شود
معنی منبک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوسه ماهی
آبشخور، بن مایه، سرچشمه
تنبک، دهلی، دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته می نوازند دهلی است که از چوب و سفال سازند و بازیگران در زیر بغل گرفته نوازند
خیز جست، چمباتمه
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
پارسی تازی گشته سنبک بخش پیشین سم ستوران، کناره، آغازه کنار سم ستور، اول هر چیز، زمین صعب و کم فایده، جمع سنابک
بازشده، جداشده، رهاشده
بیدار کننده، آگاه کننده
جای روییدن گیاه، رستنگاه
پست، کم، اندک، کاسد، کساد کالا
شبکه دار مانند پنجره، سوراخ سوراخ
بیخ بازو و کتف، شانه، ناحیه و کرانۀ چیزی
خمّک، نوعی دف که چنبر آن از برنج یا روی بود
تنبک، از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
لنبه، فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
کشتی کوچک
کنار سم ستور، اول چیزی، زمین سخت و کم فایده
کنار سم ستور، اول چیزی، زمین سخت و کم فایده
دارای نقش برجسته و کنده کاری شده روی چوب، کنده کاری شده
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند،برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند،
اصل، منشا، ماخذ، جای جوشیدن و بیرون آمدن آب از زمین، چشمه
نوعی نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه
چنبک زدن: سرپا نشستن، چمباتمه زدن
چنبک زدن: سرپا نشستن، چمباتمه زدن
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
دهلی باشد دم دراز که آنرا از چوب و گاهی از سفال نیز سازند و بازیگران و سر آوازه خوانان در زیر بغل گرفته، نوازند و خوانند پارسی تازی گشته تنبک دمبک تنبک
فربه و پر گوشت چاق و چله
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل... (دیوان کبیر)
روش نیایش جای قربانی کردن، جای عبادت، طریقه عبادت، جمع مناسک
با خاک برابر ویران، هموار هموار گشته در یکی از واژه نامه های فارسی این چامه را از مولانا آورده اند: علم و حکمت باطل و مندک بدی و پنداشته اند که واژه مندک در این سروده همان مندک تازی است و ندانسته اند که این واژه پارسی و مندک است و برابر با بی بها و بی خریدار با اندکاک تازی ندارد برابر و هموار گردیده (مکان) ویران شده منهدم گشته، نابود، مجاب مغلوب. یا خسته و مندک. خسته و کوفته
پیام دهنده آگاه کننده
هشدار دهنده هشیار کننده آگاه کننده هوشیار کننده
بی اعتقاد نا معتقد منکر: (شرع ورزی نیاید از منبل حقگزاری نیاید از کاهل) (سنائی. رشیدی)
چشمه سر چشمه، خاستگاه خاستا چشمه، اصل منشا: (سنجر... خطه خراسان در عهد او مقصد جهانیان بود و منشا علوم و منبع فضایل و معدن هنر و فرهنگ) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 45)، جمع منابع