جمع واژۀ منکب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منکب، به معنی بازو و کتف. (آنندراج). دوشها و کتفهای مردم. (غیاث) : مستولی بر مناکب و غوارب براعت. (تاریخ بیهق ص 20). چون خرشید زین بر مناکب کواکب نهاده می رود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 89). روز دیگر که جلاجل کواکب از اعطاف و مناکب این هیون صعب فرو گشودند. (مرزبان نامه ایضاً ص 196). مراکب خاک بر مناکب آب نهاد... (لباب الالباب چ نفیسی ص 6). و رجوع به منکب شود، چهار پر بال مرغ بعد از قوادم، واحد ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرهای مرغ پس از قوادم، اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از همه را کلی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ مَنکِب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ منکب، به معنی بازو و کتف. (آنندراج). دوشها و کتفهای مردم. (غیاث) : مستولی بر مناکب و غوارب براعت. (تاریخ بیهق ص 20). چون خرشید زین بر مناکب کواکب نهاده می رود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 89). روز دیگر که جلاجل کواکب از اعطاف و مناکب این هیون صعب فرو گشودند. (مرزبان نامه ایضاً ص 196). مراکب خاک بر مناکب آب نهاد... (لباب الالباب چ نفیسی ص 6). و رجوع به منکب شود، چهار پر بال مرغ بعد از قوادم، واحد ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پرهای مرغ پس از قوادم، اول پرهای مرغ را قوادم و پس از آن را مناکب و پس از آن را خوافی و پس از آن را اباهر و پس از همه را کلی گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ منکر، به معنی زیرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به منکر شود، جمع واژۀ منکور، و آن ضد معروف است. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، منکرات. گویند: ’هم یرکبون المنکرات و المناکیر’. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد)
جَمعِ واژۀ مُنکَر، به معنی زیرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به منکر شود، جَمعِ واژۀ منکور، و آن ضد معروف است. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، منکرات. گویند: ’هم یرکبون المنکرات و المناکیر’. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد)