جدول جو
جدول جو

معنی مناکحه - جستجوی لغت در جدول جو

مناکحه
(عُ فَ)
با کسی نکاح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکاح کردن. (آنندراج). شوهر دادن زن را. نکاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مناکحه
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
تصویری از مناکحه
تصویر مناکحه
فرهنگ لغت هوشیار
مناکحه
زناشویی، عروسی، مزاوجت، مناکحت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاکله
تصویر مشاکله
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناکحت
تصویر مناکحت
عقد ازدواج بستن، زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناطحه
تصویر مناطحه
شاخ زدن به یکدیگر، کنایه از پیکار کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
با کسی در امری گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ / کِ حَ)
نکاح کردن. (غیاث). مناکحه. رجوع به مناکحه شود، مأخوذ از تازی، نکاح. ازدواج. (از ناظم الاطباء) : عقدۀ آن مناکحت به استحکام رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 395). با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی نمود. (گلستان). روایت است در باب مناکحت نسوان که... (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). به مناکحت دیگری رغبت نکرد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 583).
- مناکحت کردن، زناشویی کردن: یاری مبطلان می دهد، با ظالمان مناکحت و مجالست می کند. (کتاب النقض ص 345)
لغت نامه دهخدا
(کِ حَ)
تأنیث ناکح است. (از المنجد). رجوع به ناکح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای ماتم زنان. (مهذب الاسماء). ماتمکده. (آنندراج). ماتم سرای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای نوحه و ماتم. (غیاث) ، ماتم کردن. (غیاث) (آنندراج). ماتم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنا فی مناحه فلان، یعنی در ماتم و گریۀ فلان بودیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زنانی که برای حزن، اجتماع کنند. ج، مناحات، مناوح. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نکاح. عروسی. مباشرت با زنان: قوت شهوی... مبداء جذب منافع و طلب ملاذ از مآکل و مشارب و مناکح و غیر آن بود. (اخلاق ناصری). مآکل و مشارب و ملابس و مناکح... نتیجۀ غلبۀ قوت شهوی بود. (اخلاق ناصری). مبداء... و شوق التذاذ به مآکل و مشارب و مناکح بود. (اخلاق ناصری)
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زَ)
پند دادن. (آنندراج). پند دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مناصحت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر سرو زدن. (المصادر زوزنی). شاخ زدن گاو و جز آن. نطاح. (از اقرب الموارد). رجوع به مناطحه شود، به جنگ انداختن قچقار را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ/ طِ حَ / حِ)
مناطحه. به یکدیگر شاخ زدن، مجازاً زد و خورد. مدافعه: این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 11). وجود دو فحل در رمه به مناطحت کشد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 212). سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود تا در آن مناطحه سر بر هم می زدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 332). بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضۀ ملک تفادی نمودند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 5). رجوع به مناطحه شود.
- مناطحه کردن، مجازاً زد و خورد کردن: با کوه مناطحه کردن سر به باد دادن است. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
روباروی جنگ و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ جَ)
رویاروی جنگ نمودن و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منافحه. (اقرب الموارد). رجوع به منافحه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کارزار کردن. (تاج المصادر بیهقی). کارزار کردن و با هم جنگیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مقاتله. محاربه. و گویند: بینهما مناکره. قال ابوسفیان: ’ان محمداً لم یناکر احداً الا کانت معه الأهوال’. (از اقرب الموارد). رجوع به مناکرت و مناکره شود، با کسی به دها و زیرکی نبرد کردن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ / کِ رَ / رِ)
مناکره. رجوع به مناکره شود، (اصطلاح نجوم) آن است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی. (التفهیم ص 485). بودن کوکب لیلی در خانه کوکب نهاری یا بعکس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
مقابله. (تاج المصادر بیهقی). مقابل و روباروی شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منافحه
تصویر منافحه
جنگ رو با روی
فرهنگ لغت هوشیار
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضحه
تصویر مناضحه
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مناصحه و مناصحت در فارسی: پند گویی نصیحت کردن اندرز دادن، اندرز گویی
فرهنگ لغت هوشیار
مناکرت در فارسی: زیرکانه جنگیدن کار زار کردن با هم جنگیدن، عبارت ازین است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی (التفهیم. 485)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکحه
تصویر ناکحه
مونث ناکح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکحت
تصویر مناکحت
نکاح کردن (زن را)، عقد زناشویی، بدست خود کاری کردن مباشرت: (اگر چه در مناکحت شغل استیفای کفاف کفایت اعتبار کردن واجب بود تزجیه وقت را و الضرورات تبیح المحظورات بدو تفویض فرمودند) (نفثه المصدور. چا. 78)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکره
تصویر مناکره
((مُ کَ رَ یا کِ رِ))
با هم جنگیدن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناکحت
تصویر مناکحت
((مُ کِ حَ))
نکاح، ازدواج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناطحه
تصویر مناطحه
((مُ طَ حَ یا طِ حِ))
شاخ زدن به یکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع، مدافعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
گفت و گذار، گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
زناشویی، عروسی، مناکحه، مزاوجت، نکاح، وصلت
متضاد: بیزاری، جدایی، طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد