جدول جو
جدول جو

معنی مناوه - جستجوی لغت در جدول جو

مناوه
(مَ / مِ وَ / وِ)
پاداش. (منتهی الارب). پاداش و جزا و مکافات. (ناظم الاطباء). جزا. یقال لامنینک مناوتک. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناره
تصویر مناره
جای نور، جای روشنایی
سازه ای بلند و ستون مانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان می گویند، گلدسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناوبه
تصویر مناوبه
چیزی را نوبتی قرار دادن، نوبت گذاری، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
زین الدین عبدالرؤف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین الحدادی المناوی القاهری (952- 1031 هجری قمری). از علمای بزرگ دین است که در فنون دیگر نیز استاد بود. وی خور و خواب اندک داشت و بدان سبب بیمار و ناتوان شد و پسرش تاج الدین محمد تألیفات وی را استملا می کرد. وی را قریب به هشتاد تألیف و از آن جمله است: ’الجواهر المضیه فی الاّداب السلطانیه’، ’بغیهالمحتاج فی معرفه اصول الطب و العلاج’، ’تاریخ الخلفاء’ و ’کنوزالحقائق’ در حدیث و ’غایه الارشاد الی معرفه احکام الحیوان و النبات’ و کتب دیگر. وی در قاهره درگذشت. (از اعلام زرکلی ص 519). رجوع به همین مأخذ و معجم المطبوعات ج 2 ص 1798 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ / مُ وَ)
روزگار و زمان دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برهه ای از زمان. (از اقرب الموارد) ، مدت عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ضعیف دل. (مهذب الاسماء). مرد سست دل جبان ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سست دل ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بوی دهان وی از جهت تخمه برگردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبناک گردیدن: مهو السمن، آبناک گردید روغن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آبناک گردیدن شیر یا مسکه. (آنندراج). بسیارآب و تنک شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ)
منبوه الاسم، مشهورنام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چیزی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا دادن. بخشش کردن. (از ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن یا دست به سوی کسی درازکنان چیزی به او دادن. (از اقرب الموارد) ، آن است که شیخ، کتاب مورد سماع رابه دست خویش به کسی دهد و گوید تو از جانب من اجازۀ روایت مندرجات آن را داری و تنها به دادن کتاب کفایت نکند. (از تعریفات جرجانی). در علم درایه نوعی ازتحمل حدیث است (مقرون به اجازه و غیرمقرون به اجازه) و صور مختلف دارد مانند اینکه شیخ اجازۀ نسخه ای از احادیث مورد روایت خویش را به طالب تحمل حدیث بدهدتا او آنها را روایت کند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با کسی به خواب نورد کردن و با کسی بخفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن به خواب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد کردن با هم در خواب شدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ / وِ)
سازی است. (فرهنگ رشیدی). سازی است که مطربان نوازند. (برهان قاطع). صاحب آنندراج بجای واو دال آورده است و ظاهراً واو صحیح است، نام بازیی است. (فرهنگ رشیدی). نوعی از بازیها است. (برهان قاطع). ارجوحه لوکانی. نرموره. (مقدمه الادب زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ ذَ)
با چیزی واکوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را گرفتن در کارزار و مروسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
ناوص الحره ثم سالمها، در حق شخصی گویند که مخالفت قومی کند و باز به سوی ایشان برگردد و رجوع کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
همدیگر را گرفتن و نزدیک شدن در کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناوشت شود
لغت نامه دهخدا
منویش. بنفش. رنگ ارغوانی برکشیده بر روی آبی پررنگ. (از دزی ج 2 ص 617)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
با هم دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مناره، یعنی جای روشنی و چراغپایه و جای اذان گفتن. (آنندراج). جمع واژۀ مناره. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مناره شود
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ / وِ)
قصبه و بندری است از بخش گناوۀ شهرستان بوشهر. مختصات جغرافیایی آن عبارت است از طول 50 درجه و 31 دقیقه از گرینویچ، عرض 29 درجه و 35 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا بطور متوسط 5 متر. این قصبه در شمال باختری بندر بوشهر واقع شده وفاصله آن تا بندر مزبور از راه خشکی (بوشهر، برازجان و گناوه) 156000 گز است. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. آب مشروبی آن از باران و چاه تأمین میشود. سکنۀ قصبه مطابق آخرین آمار 2235 تن و شغل اهالی تجارت، کسب، صید ماهی، باربری دریایی و زراعت است. بعلاوه قایقهای بزرگ باری را تعمیر میکنند. از ادارات دولتی بخشداری، شهربانی، دارایی، پست و تلگراف، گمرک و گارد مسلح، مرزبانی، ژاندارمری، بهداری و حدود یکصد باب دکان و یک دبستان در قصبه وجود دارد. همچنین ساختمانهای قدیمی شرکت سابق نفت و مخازن نفت خام که فعلاً مورد استفاده نیست موجود میباشد. قصبه در حدود1000 گز از دریا فاصله دارد. لنگرگاه برای کشتی در دوهزارگزی ساحل است، ولی کرجیها تا 100متری ساحل میتوانند نزدیک شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ / وِ)
در فرهنگ شعوری آمده است بفتح نون و واو و اخفاءهاء بمعنی توکل است. استاد عنصری راست:
سرکه باشدچو کشته پرکنه را
دور باشد پناوه ترسنه را
این بیت در لغت نامۀ اسدی برای لفظ کیسنه شاهد آمده است و می نویسدکیسنه ریسمان بر دوک پیچیده بود چون خایه و در نسخۀ دیگر از همین لغت نامه کیسنه ریسمان بر دوک پیچیده بود بر مثال خایه و دوپخچه و دوبخچه همین بود و در حاشیۀ یکی از نسخ همین لغت نامه کیسنه، ریسمان بر دوک پیچیده و چون خایه گردانیده وقت حاجت از او باز کنند عنصری گوید:
سر که تابد (شاید یابد؟) گسسته کیسنه را
دور باشد بتاوه گرسنه را.
و در نسخه ای نیک باید گرسنه را. معنی توکلی را که صاحب فرهنگ شعوری بلفظ پناوه میدهد در شعر مذکور بهیچ وجه محل ندارد و معنی مجموع مصراع دوم را نیز نمی توان فهمید شاید معنی این باشد که فاصله میان تاوه و گرسنه هر قدر کوتاه برای شخص گرسنه دور باشد لکن این معنی نیز با مصراع اول تناسب ندارد اگر مقدم و مؤخر این شعر پیدا میشد شاید معنی بدست می آمد
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
تنایه. ترک مطالعۀ کتب و درس و تدریس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ)
شهری است نزدیک چین که غلامان خوبروی از آنجا آرند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 137). شهری است در ملک چین لیک صاحب قاموس گفته که مناذر نام دو شهر است در اهواز که یکی را صغری و یکی را کبری گویند و چون مناور مسموع نشده شاید که مناذر را به تصحیف چنین خوانده اند، لیکن احتمال دارد که مناور در ملک چین باشد منسوب به خوبرویان و غیرمناذر اهواز باشد. (فرهنگ رشیدی). شهری است نزدیک به شهر ختن و بعضی چین گفته اند. (برهان). شهری است به ترکستان قریب به ختا و چین. (آنندراج). نام شهری در تاتارستان. (ناظم الاطباء) :
ای حورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوبرویان ماه مناوری.
خسروی.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 137).
، نام بتخانه ای هم هست. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منامه در فارسی پایجامه جامه خواب، خوابگاه، گور جای خواب، جامه خواب، قبر گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناواه
تصویر مناواه
مناوات در فارسی: همدشمنی، نازش به خود نازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناوله
تصویر مناوله
مناولت در فارسی: بخشیدن دهشمندی، عطا کردن عطا بخشیدن، عطا بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناومه
تصویر مناومه
خوابیدن، جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مناره در فارسی مونث منار و نره به گواژ خاقانی گفته است: که در میانه مقصوره عیال تو باد مناره ای که میانپای دوستان من است نره شرم مرد آلت رجولیت: (که در میانه مقصوره عیال تو باد مناره ای که میان پای دوستان من است) (خاقانی. عبد. 714)
فرهنگ لغت هوشیار
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناوه
تصویر قناوه
کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناوه
تصویر غناوه
سازیست که مطربان نوازند، بازی با ارجوحه تاب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناوه
تصویر دناوه
نزدیکی خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناره
تصویر مناره
((مَ رِ))
ستون بلندی در مساجد برای روشن کردن چراغ، جای اذان گفتن، مفرد مناور، منائر، منار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منامه
تصویر منامه
((مَ مَ یا مِ))
جای خواب، جامه خواب، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غناوه
تصویر غناوه
((غُ وَ یا وِ))
سازی است که مطربان نوازند، تاب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناره
تصویر مناره
گلدسته
فرهنگ واژه فارسی سره