جدول جو
جدول جو

معنی مناقیش - جستجوی لغت در جدول جو

مناقیش
(مَ)
جمع واژۀ منقاش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به منقاش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناشیر
تصویر مناشیر
منشارها، ارّه ها، جمع واژۀ منشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
مثقال ها، مقادیر کم، جمع واژۀ مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناقید
تصویر عناقید
عنقودها، خوشه های انگور، خوشه ها، جمع واژۀ عنقود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ انبوش. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انبوش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسقاط. (ناظم الاطباء). رجوع به مسقاط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدقس. (منتهی الارب). رجوع به مدقس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدقع به معنی شتری که علف را وقت خوردن از خاک برکند. (از منتهی الارب). رجوع به مدقع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشقص: فیرمونه بالمشاقیص و المعابل العراض النصول حتی تنکسر. (الجماهر بیرونی ص 76). و رجوع به مشقص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنشوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عنشوش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنقود. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عنقادو عنقود. (آنندراج). رجوع به عنقاد و عنقود شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قصورات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ قی یَ)
آزاری در حلقهای مرغان و اسبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ج حنفش و حنفیش. (اقرب الموارد). رجوع به حنفش شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا قُ رَ)
حنای قریش. حزازالصخر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). زهرالحجر است که شکوفۀ سنگ باشد و آن چیزی است که بر روی سنگهای کوهها بهم میرسد و در ایام بهار سبز میباشد. علت حزاز را که قوبا باشد نافعست. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بنقوس، که شکوفۀ خربزه باشد. (آنندراج) ، خرچنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثقال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320) ، مؤنت. القی علیه مثاقیله، یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به منقار شود، جمع واژۀ منقر. (منتهی الارب). جمع واژۀ منقر و منقر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقب، به معنی نشتر بیطار. (آنندراج). جمع واژۀ منقب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
بحث کننده و سختی نماینده و ستیزکننده. (از ناظم الاطباء). مجادل. مناقشه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناقشه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقش. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناقیر
تصویر مناقیر
جمع منقار، نوک ها کلنگ ها اسکنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقیه
تصویر عناقیه
گل گوشی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناقیس
تصویر بناقیس
جمع بنقوس، شکوفه های خربوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیش
تصویر انابیش
جمع انبوش، تره های بر کنده، درختان بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقید
تصویر عناقید
جمع عنقاد عنقود، خوشه ها خوشه های انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازیا
تصویر منازیا
تازی گشته بنگرید به ماگنت مغنیسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
جمع مثقال: مثاقیل سه گونه مثقال نزد مروارید فروشها معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافقین
تصویر منافقین
جمع منافق، ابلوکان، دو زبانان، ماخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافقی
تصویر منافقی
نفاق دورویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجیح
تصویر مناجیح
جمع منجح، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجین
تصویر مناجین
جمع منجون، دو لاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منخر، سوراخ های بینی فارسی گویان آن را به آرش تک به کار برند بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناشیر
تصویر مناشیر
جمع منشور، فرمانهای دیوانی، فرمانهای شاهی
فرهنگ لغت هوشیار