جدول جو
جدول جو

معنی مناقع - جستجوی لغت در جدول جو

مناقع
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقع، به معنی دریاو جایی که در آن آب گرد آید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع واژۀ منقع. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ منقع و منقعه. (ناظم الاطباء) : و هو ینبت فی القیعان و مناقعالماء. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منقع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناقض
تصویر مناقض
شکننده
مخالف، ضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
منقصت ها، کمی و کاستی ها، جمع واژۀ منقصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازع
تصویر منازع
کسی که با دیگری خصومت و ستیزه کند، نزاع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافع
تصویر منافع
منفعت ها، چیزهایی که موجب نفع بشود، فایده ها، سودها، بهره ها، سودمند بودن، جمع واژۀ منفعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منابع
تصویر منابع
منبع ها، اصل ها، منشأها، مأخذ ها، جاهای جوشیدن و بیرون آمدن آب از زمین، چشمه ها، جمع واژۀ منبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقب
تصویر مناقب
منقبت ها، هنرها و کارهای نیکو که موجب ستایش شود، چیزهایی که مایه فخر و مباهات باشد، شعرهایی که در ستایش کسی به ویژه بزرگان دین سروده شده است، جمع واژۀ منقبت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود، جمع واژۀ منقله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ قِ)
گرسنه و باریک شکم. (آنندراج). گرسنه و باریک شکم از گرسنگی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انهقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ذوالقرنین فرمود که سواد لشکرها گرد خضرای دارالملک دایره درآورند و حصار دهند، و مزارع را آتش زدن فرمود و منابع را آب بریدن اجازت داد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 159). از منابع عدل و مشارع فضل او در جویبار ملک و دولت او فیض امن و سلامت روان گردانید. (سندبادنامه ص 8). ادب سالک آن است که... نفس را... در مراتع و منابع حظوظ فرونگذارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 270). رجوع به منبع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
اسب تیزدو. (ناظم الاطباء) : فرس مناقل و منقال و منقل، اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی دوم مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
بحث کننده و سختی نماینده و ستیزکننده. (از ناظم الاطباء). مجادل. مناقشه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناقشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شمشیرزن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناقفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقاف، به معنی استخوان جانورکی است دریایی که از آن کاغذ و جامه را جلا دهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شکننده و مخالف. (غیاث) (آنندراج). نقیض. بر ضد. مخالف. برعکس. (از ناظم الاطباء). نقض کننده: مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). یاد دارم که یکی مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت... آنچه تو گفتی مناقض آن است. (گلستان). این تقسیم مناقض آن نیست که غیرت خاص محب را بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 414). رجوع به منقضه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقصه. (از اقرب الموارد) (المنجد). جمع واژۀ منقصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منقصه و منقصت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مصقع. (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ مصقع، به معنی فصیح و بلیغ. (آنندراج) (از غیاث) : به چوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری وسخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی درربودند. (مقدمۀ حافظ چ قزوینی). و رجوع به مصقع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقش. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منابع
تصویر منابع
جمع منبع، سر چشمگان خاستان جمع منبع: (کشور ایران منابع زیر زمینی بسیار دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازع
تصویر منازع
ستیزنده وا کوشنده نزاع کننده ستیزنده، جمع منازعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافع
تصویر منافع
جمع منفعه، سود ها بهره ها جمع منفعت سود ها منفعتها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منقبت، ستایش انگیزان ناز مایه ها جمع منقبت آنچه موجب ستودگی گردد از خصلتهای نیک و هنرها: (و فضایل ذات بزرگ و مناقب خاندان مبارک شاهانشاهی را شرحی و بسطی داده شود) (کلیله. مصحح مینوی. 10)، اصطلاحا} مناقب {برای مدایح ایمه شیعه و} فضایل {برای مداحان خلفای راشدین بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
جمع منقصه، کاستی ها جمع منقصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقض
تصویر مناقض
در شکننده، نا سازگار شکننده نقض کننده، مخالف، ضد نقیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابع
تصویر منابع
((مَ بِ))
جمع منبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازع
تصویر منازع
((مُ زِ))
نزاع کننده، کسی که با دیگری ستیزه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافع
تصویر منافع
((مَ فِ))
جمع منفعت، سودها، منفعت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقض
تصویر مناقض
شکننده، نقض کننده، مخالف، ضد، نقیض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقب
تصویر مناقب
((مَ قِ))
جمع منقبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منابع
تصویر منابع
آبشخورها، بن مایه ها، سرچشمه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی