منقبت ها، هنرها و کارهای نیکو که موجب ستایش شود، چیزهایی که مایه فخر و مباهات باشد، شعرهایی که در ستایش کسی به ویژه بزرگان دین سروده شده است، جمع واژۀ منقبت
منقبت ها، هنرها و کارهای نیکو که موجب ستایش شود، چیزهایی که مایه فخر و مباهات باشد، شعرهایی که در ستایش کسی به ویژه بزرگان دین سروده شده است، جمعِ واژۀ منقبت
جمع واژۀ منقع، به معنی دریاو جایی که در آن آب گرد آید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع واژۀ منقع. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ منقع و منقعه. (ناظم الاطباء) : و هو ینبت فی القیعان و مناقعالماء. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منقع شود
جَمعِ واژۀ مَنقَع، به معنی دریاو جایی که در آن آب گرد آید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جَمعِ واژۀ منقع. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ منقع و مَنقَعَه. (ناظم الاطباء) : و هو ینبت فی القیعان و مناقعالماء. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منقع شود
شکننده و مخالف. (غیاث) (آنندراج). نقیض. بر ضد. مخالف. برعکس. (از ناظم الاطباء). نقض کننده: مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). یاد دارم که یکی مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت... آنچه تو گفتی مناقض آن است. (گلستان). این تقسیم مناقض آن نیست که غیرت خاص محب را بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 414). رجوع به منقضه شود
شکننده و مخالف. (غیاث) (آنندراج). نقیض. بر ضد. مخالف. برعکس. (از ناظم الاطباء). نقض کننده: مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). یاد دارم که یکی مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت... آنچه تو گفتی مناقض آن است. (گلستان). این تقسیم مناقض آن نیست که غیرت خاص محب را بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 414). رجوع به منقضه شود
خارچین. (زمخشری). موی چینه. ج، مناقیش. (مهذب الاسماء). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. منقش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. (غیاث) (آنندراج). موی چین. موی چینه. خارچینه. موی کنه. موی کن. موچنه. مظفار. ملقاط. منتاش. منتاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خاری که ازکینه در سینۀ او شکسته است به منقاش تضرع و تخشع بیرون کشیدن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 123). هزار بار به منقاش کلک دست سخات ز چشم فضل برون خار امتحان آورد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 344). گر منافق صفتی موی دماغت گردد بهر دفعش دو زبانی است به از صد منقاش. سعید اشرف (از آنندراج). ، به معنی نهرنی که بدان ناخن و حرف غلط را تراشند. (غیاث) (آنندراج)
خارچین. (زمخشری). موی چینه. ج، مناقیش. (مهذب الاسماء). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. مِنقَش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. (غیاث) (آنندراج). موی چین. موی چینه. خارچینه. موی کنه. موی کن. موچنه. مِظفار. مِلقاط. مِنتاش. مِنتاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خاری که ازکینه در سینۀ او شکسته است به منقاش تضرع و تخشع بیرون کشیدن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 123). هزار بار به منقاش کلک دست سخات ز چشم فضل برون خار امتحان آورد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 344). گر منافق صفتی موی دماغت گردد بهر دفعش دو زبانی است به از صد منقاش. سعید اشرف (از آنندراج). ، به معنی نهرنی که بدان ناخن و حرف غلط را تراشند. (غیاث) (آنندراج)
مناقشه. مناقشه. سختگیری در محاسبه. استقصای در حساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سختگیری کردن و باریک گرفتن بر کسی و کسی را (مخصوصاً در حساب) در تنگنا انداختن. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 59) : به عجب بمانده ام از حرص و مناقشت بایکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 59). ابواب مناقشت لازم می شمرند و در میدان هوا عنان خود گرد می گیرند. (کلیله ایضاً ص 300). طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). در محاسبت او مناقشت پیش آورد. (المعجم چ دانشگاه ص 452). - مناقشت رفتن، سختگیری کردن: فرمود تا شمار احمد ینالتکین را بکردند و شطط جست و مناقشت ها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). مناقشت ها می رفت و عمر به پایان آمده بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 594). اگر در آن درجۀ منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 322). ، مجادله. مشاجره. ستیزه. ستیزگی. مخاصمت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خردمند اگرچه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد. (کلیله ایضاً ص 210). هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند. (کلیله ایضاً ص 314). این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را... برداشت. (کلیله ایضاً ص 271). در مناقشات ایشان بر خود گشاده باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 140). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان...می دیدند... (جهانگشای جوینی). رجوع به مناقشه و مناقشه شود. - مناقشت کردن، ستیزه کردن. مجادله کردن: دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 314)
مناقشه. مناقشه. سختگیری در محاسبه. استقصای در حساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سختگیری کردن و باریک گرفتن بر کسی و کسی را (مخصوصاً در حساب) در تنگنا انداختن. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 59) : به عجب بمانده ام از حرص و مناقشت بایکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 59). ابواب مناقشت لازم می شمرند و در میدان هوا عنان خود گرد می گیرند. (کلیله ایضاً ص 300). طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). در محاسبت او مناقشت پیش آورد. (المعجم چ دانشگاه ص 452). - مناقشت رفتن، سختگیری کردن: فرمود تا شمار احمد ینالتکین را بکردند و شطط جست و مناقشت ها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). مناقشت ها می رفت و عمر به پایان آمده بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 594). اگر در آن درجۀ منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 322). ، مجادله. مشاجره. ستیزه. ستیزگی. مخاصمت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خردمند اگرچه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد. (کلیله ایضاً ص 210). هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند. (کلیله ایضاً ص 314). این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را... برداشت. (کلیله ایضاً ص 271). در مناقشات ایشان بر خود گشاده باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 140). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان...می دیدند... (جهانگشای جوینی). رجوع به مناقشه و مناقشه شود. - مناقشت کردن، ستیزه کردن. مجادله کردن: دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 314)
سختی با کسی در کاری. (ناظم الاطباء). سختگیری. مناقشت. مناقشه: مناقشۀشتر در صلاح طلبی چنانکه رفت در میان نهاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 253). دوم بخل و مناقشه با ایشان در اموال. (اخلاق ناصری). رجوع به مناقشه. و مناقشت شود. - مناقشه کردن، سختگیری کردن: با او در حساب مناقشه کند و در عفو مضایقه. (اخلاق ناصری) ، ستیزگی و خصومت. نزاع و بحث. (از ناظم الاطباء) : طلب نفایسی که موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری). - امثال: در مثل مناقشه نیست، نظیر: مثل عین ممثل نیست. بلاتشبیه. دور از جناب. خطاب قرینۀ استثناست. حاشا عن السامعین. (امثال و حکم ج 2 ص 796)
سختی با کسی در کاری. (ناظم الاطباء). سختگیری. مناقشت. مناقشه: مناقشۀشتر در صلاح طلبی چنانکه رفت در میان نهاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 253). دوم بخل و مناقشه با ایشان در اموال. (اخلاق ناصری). رجوع به مناقشه. و مناقشت شود. - مناقشه کردن، سختگیری کردن: با او در حساب مناقشه کند و در عفو مضایقه. (اخلاق ناصری) ، ستیزگی و خصومت. نزاع و بحث. (از ناظم الاطباء) : طلب نفایسی که موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری). - امثال: در مثل مناقشه نیست، نظیر: مثل عین ممثل نیست. بلاتشبیه. دور از جناب. خطاب قرینۀ استثناست. حاشا عن السامعین. (امثال و حکم ج 2 ص 796)
با کسی به استقصا شمار کردن. (تاج المصادر بیهقی). باریکی کردن در حساب. (منتهی الارب) (آنندراج). باریکی نمودن و سختگیری کردن در حساب و در حدیث است: من نوقش فی الحساب عذب. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی دور و دراز گرفتن در چیزی، نزاع کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). مجادله کردن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناقشت و مناقشه شود، با هم برکندن و برآوردن چیزی را به سوی خود. (غیاث) (آنندراج)
با کسی به استقصا شمار کردن. (تاج المصادر بیهقی). باریکی کردن در حساب. (منتهی الارب) (آنندراج). باریکی نمودن و سختگیری کردن در حساب و در حدیث است: من نوقش فی الحساب عذب. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی دور و دراز گرفتن در چیزی، نزاع کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). مجادله کردن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناقشت و مناقشه شود، با هم برکندن و برآوردن چیزی را به سوی خود. (غیاث) (آنندراج)