- منافحه
- جنگ رو با روی
معنی منافحه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رقابت کردن، هم چشمی کردن
شاخ زدن به یکدیگر، کنایه از پیکار کردن، نبرد کردن
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
جهمرزی زنا کردن، زنا
دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات
مکافحت در فارسی: خود انجامی انجام دادن کاری به خود، جنگ تن به تن
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
زیر گوشی بیخ گوشی سخن گفتن زیر گوشی گفتن، با هم صحبت کردن، گفتگو مخاطبه: (بمجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 9)
منافتت در فارسی: به جوش آمدن: از خشم، جوشیدن دیگ جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
نا سازی نا جوری، جدایگی
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)
دور کردن
مناصحه و مناصحت در فارسی: پند گویی نصیحت کردن اندرز دادن، اندرز گویی
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
از هم نفرت داشتن
ستیز، درگیری
خصومت کردن، ستیزه کردن
با هم گفتگو کردن، رو به رو سخن گفتن
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
ناگاه بر کسی درآمدن، بی خبر حمله بردن
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
با هم سخنی را در میان گذاشتن، مناظره کردن، جواب گفتن
بی پدر بچه از پدری ناشناس
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
محافظه و محافظت در فارسی: خوا پاری نیکاستاری دارش پهره نگهداری پاساد نگهبانی پایش پیره (گویش هراتی)