مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نِصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ منصف. (منتهی الارب). جمع واژۀ منصف، به معنی چاکر. (آنندراج). جمع واژۀ منصف یا منصف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منصف شود، جمع واژۀ منصفه یا منصفه. (ناظم الاطباء). رجوع به منصفه شود، جمع واژۀ منصف. (ناظم الاطباء). رجوع به منصف شود
جَمعِ واژۀ مِنصَف. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ منصف، به معنی چاکر. (آنندراج). جَمعِ واژۀ مِنصَف یا مَنصف َ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منصف شود، جَمعِ واژۀ مَنصَفه یا مِنصَفه. (ناظم الاطباء). رجوع به منصفه شود، جَمعِ واژۀ مَنصَف. (ناظم الاطباء). رجوع به منصف شود
با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). جنگ و دشمنی آشکار کردن و برپا داشتن. (از اقرب الموارد). جنگ برپا کردن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مناصبت شود، بدی آشکار کردن برای کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مقاومت کردن و دشمنی کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). جنگ و دشمنی آشکار کردن و برپا داشتن. (از اقرب الموارد). جنگ برپا کردن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مناصبت شود، بدی آشکار کردن برای کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مقاومت کردن و دشمنی کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
نبرد کردن به دور انداختن کمیز. یقال: نافصه، ای قال بل و ابول فننظر اینا ابعد بولا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به دور انداختن بول. (از ذیل اقرب الموارد)
نبرد کردن به دور انداختن کمیز. یقال: نافصه، ای قال بل و ابول فننظر اینا ابعد بولا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به دور انداختن بول. (از ذیل اقرب الموارد)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
دماغ کسی شکستن. نقاف. (تاج المصادر بیهقی). شمشیربر سر یکدیگر زدن و یکدیگر را سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر بر سر یکدیگر زدن و گویند: فیها مناقفه و نقاف. (از اقرب الموارد)
فروختن یا خریدن چیزی را به صفت به غیر رؤیت. بیعالمواصفه. (منتهی الارب). فروختن و یا خریدن چیزی را به تعریف و توصیف بدون دیدن، و آن را بیعالمواصفه گویند. (ناظم الاطباء). خریدن چیزی با وصف بی دیدن. (یادداشت مؤلف). با کسی بیع کردن به صفت بی رؤیت. (تاج المصادر بیهقی)
فروختن یا خریدن چیزی را به صفت به غیر رؤیت. بیعالمواصفه. (منتهی الارب). فروختن و یا خریدن چیزی را به تعریف و توصیف بدون دیدن، و آن را بیعالمواصفه گویند. (ناظم الاطباء). خریدن چیزی با وصف بی دیدن. (یادداشت مؤلف). با کسی بیع کردن به صفت بی رؤیت. (تاج المصادر بیهقی)
منصفه در فارسی مونث منصف: داد مند مونث منصف یا هیئت (هیات) منصفه. در بعض جرایم سیاسی و جز آن گروهی بتعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت داد رسان بمشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند. این نظر جنبه مشورتی دارد و حکم قطعی با داد رسان دادگاه می باشد (رجوع به قانون هیئت منصفه شود) مونث منصف
منصفه در فارسی مونث منصف: داد مند مونث منصف یا هیئت (هیات) منصفه. در بعض جرایم سیاسی و جز آن گروهی بتعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت داد رسان بمشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند. این نظر جنبه مشورتی دارد و حکم قطعی با داد رسان دادگاه می باشد (رجوع به قانون هیئت منصفه شود) مونث منصف
مؤنث منصف، دارای انصاف هیئت منصفه: در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند
مؤنث منصف، دارای انصاف هیئت منصفه: در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند