منازعه. منازعت. (از ناظم الاطباء). مخاصمه. خصومت. نزاع. تنازع. زد و خورد. منازعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر می گشت. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 28). رجوع به منازعت و منازعه شود
منازعه. منازعت. (از ناظم الاطباء). مخاصمه. خصومت. نزاع. تنازع. زد و خورد. منازعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر می گشت. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 28). رجوع به منازعت و منازعه شود
منازعه و منازعت در فارسی: ستیزه، آرزومندی، نزدیک شدن، پیوستگی نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات
منازعه و منازعت در فارسی: ستیزه، آرزومندی، نزدیک شدن، پیوستگی نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات
مؤنث منتزع. رجوع به منتزع شود. - دایرۀ منتزعه، (اصطلاح عروض) یکی از دوایر چهارگانه عروضی و بعضی آن را مجتلبه خوانند و هر دو در معنی به هم نزدیک است و بحور این دایره پنج است: سریع و غریب و قریب و خفیف و مشاکل. (از المعجم چ مدرس رضوی چ 2 ص 162). رجوع به همین مأخذ شود
مؤنث منتزع. رجوع به منتزع شود. - دایرۀ منتزعه، (اصطلاح عروض) یکی از دوایر چهارگانه عروضی و بعضی آن را مجتلبه خوانند و هر دو در معنی به هم نزدیک است و بحور این دایره پنج است: سریع و غریب و قریب و خفیف و مشاکل. (از المعجم چ مدرس رضوی چ 2 ص 162). رجوع به همین مأخذ شود
مأخوذ از تازی، ستیزگی و خصومت و کشاکش در برآوردن حق. ادعا و نزاع. جنگ و جدال سخت. منازعه. (از ناظم الاطباء). در چیزی کوشیدن و با کسی در برآوردن حق خود کشاکش کردن. خصومت کردن. (از غیاث). منازعه: همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184). قومی ره منازعت من گرفته اند بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها. سنائی (دیوان چ مصفا ص 25). در منازعت تو شها که یارد زد در مخالفت تو که کرد یارد باز؟ سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طوفان منازعت مینگیز ای ساکن کشتی شکسته. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 714). موارد الفت و اخوت شما را از شوایب منازعت صافی دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 65). روابط مؤاخات و همزادی در کشاکش منازعت گسسته نگردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری). از شایبۀ مخالفت و منازعت منزه ماند. (اخلاق ناصری). در انحطاط به مقاومت و منازعت هرکه برخیزند مغلوب گردد. (اخلاق ناصری). بسی برنیامد که بنی عم سلطان به منازعت برخاستند. (گلستان). ملوک از هر طرف به منازعت او برخاستند. (گلستان). و منازعت و مشاجرت میان فرق اسلام بی فایده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 37). منازعت و خصومت آغاز نهند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 37). در اواخر چون... از حرکت منازعت با دل طمأنینت یابد... آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 84). هرکه... به منازعت پیش آید مقهور غلبۀ او گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 139). از این جهت میان برادران منازعت اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21). رجوع به منازعه شود. - منازعت کردن، نزاع کردن. خصومت کردن. ستیزه کردن. ستیهیدن: وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. (مصباح الهدایه ص 353)
مأخوذ از تازی، ستیزگی و خصومت و کشاکش در برآوردن حق. ادعا و نزاع. جنگ و جدال سخت. منازعه. (از ناظم الاطباء). در چیزی کوشیدن و با کسی در برآوردن حق خود کشاکش کردن. خصومت کردن. (از غیاث). منازعه: همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184). قومی ره منازعت من گرفته اند بی عقل و بی کفایت و بی فضل و بی دها. سنائی (دیوان چ مصفا ص 25). در منازعت تو شها که یارد زد در مخالفت تو که کرد یارد باز؟ سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طوفان منازعت مینگیز ای ساکن کشتی شکسته. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 714). موارد الفت و اخوت شما را از شوایب منازعت صافی دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 65). روابط مؤاخات و همزادی در کشاکش منازعت گسسته نگردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). موجب مناقشه و منازعت بود. (اخلاق ناصری). از شایبۀ مخالفت و منازعت منزه ماند. (اخلاق ناصری). در انحطاط به مقاومت و منازعت هرکه برخیزند مغلوب گردد. (اخلاق ناصری). بسی برنیامد که بنی عم سلطان به منازعت برخاستند. (گلستان). ملوک از هر طرف به منازعت او برخاستند. (گلستان). و منازعت و مشاجرت میان فرق اسلام بی فایده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 37). منازعت و خصومت آغاز نهند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 37). در اواخر چون... از حرکت منازعت با دل طمأنینت یابد... آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 84). هرکه... به منازعت پیش آید مقهور غلبۀ او گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 139). از این جهت میان برادران منازعت اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 21). رجوع به منازعه شود. - منازعت کردن، نزاع کردن. خصومت کردن. ستیزه کردن. ستیهیدن: وز بهر آن خون ریزند و منازعت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 420). جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97). کبر و عظمت خاص صفت حق است هرکه با او منازعت کند در آن شکسته شود. (مصباح الهدایه ص 353)
باکسی در چیزی واکوشنده. (غیاث) (آنندراج). خصومت کننده. کشنده کسی را برای خصومت و خصم. مقابل و آنکه با دیگری ستیزه می کند. ستیهنده. جنگجوی. سرکش. معاند. حریف و رقیب و مخالف. (از ناظم الاطباء) : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هارون الرشید و شاگرد امام بوحنیفه.... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده بی منازع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). گویی کاروانسراهای نیشابور همه در گشاده است و شهر بی مانع و منازع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد و بی منازع تخت ملک به خداوند رسید، دانست که فرصتی یابد و شری بپای کند. (تاریخ بیهقی). گرفتم انس به غمها و اندهان گر چند منازعان چو دل و زندگانی و جانند. مسعودسعد. هر تازه گل که ملک ترا بشکفد ز بخت در دیدۀ منازع ملک تو خار باد. مسعودسعد. این از منازعان تو صافی کند جهان وآن از مخالفان تو خالی کند دیار. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 166). اما خواجۀ بزرگ منازعان داشت. (چهارمقاله ص 78). ز حکم قائل نون و القلم منازع تو بریده سر چو قلم پشت گوژ چون نون باد. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 93). مخالفت ز نفیر و منازعت ز زحیر معادیت ز بلا و معاندت ز اسف... عبدالواسع جبلی (ایضاً ج 1 ص 228). بر عقل و پاک دلی، فضل من گواست یار موافقم نه که خصم منازعم. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 6911). بر پاکدامنی دلم فضل من گواست یار موافقم نه که خصم منازعم. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 357). دفع منازع و معارض او بکنند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 53). حکم خراسان بی منازعی و معارضی با خویش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 187). در ایالت آن حدود بی منازعی و مدافعی متمکن. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 315). مشارع پادشاهی از شوایب نزاع منازعان پاک دیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 215). منازعان ترا با تو چون قیاس کنند ’فکیف یلحق فی الشأو ظالع بضلیع’. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 352). آن امیران عرب گرد آمدند نزد پیغمبر منازع می شدند. مولوی. - منازع شدن، مخاصمت کردن. مخالفت کردن. متعرض شدن. ستیهیدن: قرار نهادند که سیستان... مسعود را باشد و متعرض و منازع نشوند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17)
باکسی در چیزی واکوشنده. (غیاث) (آنندراج). خصومت کننده. کشنده کسی را برای خصومت و خصم. مقابل و آنکه با دیگری ستیزه می کند. ستیهنده. جنگجوی. سرکش. معاند. حریف و رقیب و مخالف. (از ناظم الاطباء) : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هارون الرشید و شاگرد امام بوحنیفه.... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده بی منازع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). گویی کاروانسراهای نیشابور همه در گشاده است و شهر بی مانع و منازع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد و بی منازع تخت ملک به خداوند رسید، دانست که فرصتی یابد و شری بپای کند. (تاریخ بیهقی). گرفتم انس به غمها و اندهان گر چند منازعان چو دل و زندگانی و جانند. مسعودسعد. هر تازه گل که ملک ترا بشکفد ز بخت در دیدۀ منازع ملک تو خار باد. مسعودسعد. این از منازعان تو صافی کند جهان وآن از مخالفان تو خالی کند دیار. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 166). اما خواجۀ بزرگ منازعان داشت. (چهارمقاله ص 78). ز حکم قائل نون و القلم منازع تو بریده سر چو قلم پشت گوژ چون نون باد. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 93). مخالفت ز نفیر و منازعت ز زحیر معادیت ز بلا و معاندت ز اسف... عبدالواسع جبلی (ایضاً ج 1 ص 228). بر عقل و پاک دلی، فضل من گواست یار موافقم نه که خصم منازعم. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 6911). بر پاکدامنی دلم فضل من گواست یار موافقم نه که خصم منازعم. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 357). دفع منازع و معارض او بکنند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 53). حکم خراسان بی منازعی و معارضی با خویش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 187). در ایالت آن حدود بی منازعی و مدافعی متمکن. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 315). مشارع پادشاهی از شوایب نزاع منازعان پاک دیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 215). منازعان ترا با تو چون قیاس کنند ’فکیف یلحق فی الشأو ظالع بضلیع’. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 352). آن امیران عرب گرد آمدند نزد پیغمبر منازع می شدند. مولوی. - منازع شدن، مخاصمت کردن. مخالفت کردن. متعرض شدن. ستیهیدن: قرار نهادند که سیستان... مسعود را باشد و متعرض و منازع نشوند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17)
چوبی است کفچه مانند که بدان شهد چینند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چوبی پهن شبیه ملعقه که همراه چینندۀ عسل باشد و با آن زنبورهای چسبیده به شهد را جدا کند. (از اقرب الموارد)
چوبی است کفچه مانند که بدان شهد چینند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چوبی پهن شبیه ملعقه که همراه چینندۀ عسل باشد و با آن زنبورهای چسبیده به شهد را جدا کند. (از اقرب الموارد)
کمان که زه از وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشت، پایان کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رای و تدبیر که مرد به سوی آن بازگردد و رجوع کند. و منه: و اﷲ لتعلمن اینااضعف منزعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگی که بر آن آبکش ایستد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شراب طیب المنزعه، شراب نیکومقطع شرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب خوش آیند و گوارا. (ناظم الاطباء)
کمان که زه از وی دور باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشت، پایان کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رای و تدبیر که مرد به سوی آن بازگردد و رجوع کند. و منه: و اﷲ لتعلمن اینااضعف منزعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگی که بر آن آبکش ایستد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شراب طیب المنزعه، شراب نیکومقطع شرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب خوش آیند و گوارا. (ناظم الاطباء)
ستاره یا کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه). ج، نازعات. قوله تعالی: و النازعات غرقا، یعنی ستارگانی که از افقی برآمده و در افق دیگر فرومی روند. و یا کمانهائی که در دست تیراندازان در راه خدا. یا ملائکه که نزع روح می کنند. (ناظم الاطباء)
ستاره یا کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه). ج، نازعات. قوله تعالی: و النازعات غرقا، یعنی ستارگانی که از افقی برآمده و در افق دیگر فرومی روند. و یا کمانهائی که در دست تیراندازان در راه خدا. یا ملائکه که نزع روح می کنند. (ناظم الاطباء)
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
منتزعه در فارسی مونث منتزع جدا گشته یکی از پرهون های سرواد در بر گیرنده پنج سنگ: نزدیک یا خویشاوند چست سبک گراینده و نوین است بار نامه مونث منتزع یا دایره منتزعه یکی از دوایر عروضی. پنج بحر از آن استخراج میشود: خفیف سریع جدید قریب مشاکل (همائی. بدیع... دوره دوم 144 -143)
منتزعه در فارسی مونث منتزع جدا گشته یکی از پرهون های سرواد در بر گیرنده پنج سنگ: نزدیک یا خویشاوند چست سبک گراینده و نوین است بار نامه مونث منتزع یا دایره منتزعه یکی از دوایر عروضی. پنج بحر از آن استخراج میشود: خفیف سریع جدید قریب مشاکل (همائی. بدیع... دوره دوم 144 -143)
نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات
نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات