اسم فاعل از مناجاه. همراز. رازدار: پس شاه... گفت: اگرچه ’یهه’ ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 291). رجوع به مناجات و مناجاه شود
اسم فاعل از مناجاه. همراز. رازدار: پس شاه... گفت: اگرچه ’یهه’ ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 291). رجوع به مناجات و مناجاه شود
جمع واژۀ منجح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج) ، در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع منجح یا منجحه باشد، اما این دو صیغه در کتب لغت که در دسترس ما بود دیده نشد: مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4). باری تعالی و تقدس هرچه مصالح احوال و مناجح آمال او در آن است ارزانی دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 105). حق سبحانه تعالی ضامن مناجح آمال و سازندۀ مصالح احوال. (منشآت خاقانی ایضاً ص 133). امیر ناصرالدین همگنان را در کف رعایت خویش گرفت و به مصالح و مناجح همه قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). هیچ چیز از مقدور و میسور در حفظ مصالح و نظم مناجح آن حضرت دریغ نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناجح او بذل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). قبلۀ علم که ارباب حوائج و اصحاب مناجح از هر فج عمیق و از هر دیار جدید و عتیق به جانب او همی به سعی آمدندی... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). و قاعده عدل که مناجح خلق ومصالح ملک بر آن مبتنی است خلل پذیرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ترجیح جانب دوستان... بر هرچه مصالح و مناجح آمال و امانی این جهانی است در مذهب فتوت وشریعت کرم واجب است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 64)
جَمعِ واژۀ مُنجِح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج) ، در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع مَنجَح یا مَنجَحَه باشد، اما این دو صیغه در کتب لغت که در دسترس ما بود دیده نشد: مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4). باری تعالی و تقدس هرچه مصالح احوال و مناجح آمال او در آن است ارزانی دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 105). حق سبحانه تعالی ضامن مناجح آمال و سازندۀ مصالح احوال. (منشآت خاقانی ایضاً ص 133). امیر ناصرالدین همگنان را در کف رعایت خویش گرفت و به مصالح و مناجح همه قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). هیچ چیز از مقدور و میسور در حفظ مصالح و نظم مناجح آن حضرت دریغ نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناجح او بذل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). قبلۀ علم که ارباب حوائج و اصحاب مناجح از هر فج عمیق و از هر دیار جدید و عتیق به جانب او همی به سعی آمدندی... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). و قاعده عدل که مناجح خلق ومصالح ملک بر آن مبتنی است خلل پذیرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ترجیح جانب دوستان... بر هرچه مصالح و مناجح آمال و امانی این جهانی است در مذهب فتوت وشریعت کرم واجب است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 64)
منائح. جمع واژۀ منیحه. بخششها. دهشها. مواهب: گه معانی را خزانه، گه امانی را دلیل گه مصالح را وساطه، گه منایح را سفیر. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166). ترا به بذل منایح متابعند اقران مرا به نظم مدایح مسخرند امثال. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 241). روان اوست به شکر منایح تو رهین زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 251). این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحه شود
منائح. جَمعِ واژۀ منیحه. بخششها. دهشها. مواهب: گه معانی را خزانه، گه امانی را دلیل گه مصالح را وساطه، گه منایح را سفیر. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166). ترا به بذل منایح متابعند اقران مرا به نظم مدایح مسخرند امثال. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 241). روان اوست به شکر منایح تو رهین زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 251). این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحه شود
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
مناجزت در فارسی: کشت و کشتار مبارزه کردن مقاتله کردن، مبارزه: (ما که بحمد الله و فضله بمناجزت و مبارزت نامبردار جهانیم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 187)
مناجزت در فارسی: کشت و کشتار مبارزه کردن مقاتله کردن، مبارزه: (ما که بحمد الله و فضله بمناجزت و مبارزت نامبردار جهانیم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 187)