جدول جو
جدول جو

معنی مناتح - جستجوی لغت در جدول جو

مناتح(مَ تِ)
مناتح العرق، جایهای برآمدن عرق. (منتهی الارب) (از آنندراج). ج منتح به معنی محل خروج عرق از پوست: نتح العرق من مناتحه، ای رشح من مراشحه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منات
تصویر منات
پول رایچ روسیه، برابر با صد کوپک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منایح
تصویر منایح
منیحه ها، عطاها، بخشش ها، جمع واژۀ منیحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
منجح ها، پیروزمندها، کامیاب ها، جمع واژۀ منجح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناصح
تصویر مناصح
نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
مفتّح ها، کلیدها، گشاینده ها، بازکننده ها، جمع واژۀ مفتّح
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضِ)
جمع واژۀ منضحه. (اقرب الموارد). رجوع به منضحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
نصیحت کننده. اندرزدهنده: استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172).
بیار ساقی سرمست جام بادۀ عشق
بده برغم مناصح که می دهد پندم.
سعدی.
رجوع به مناصحت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
بیابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَحِ)
جمع واژۀ منحت. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منحت شود، جمع واژۀ منحت، به معنی اصل و نژاد. گویند: هم کرام المنابت والمناحت. (از اقرب الموارد). رجوع به منحت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یک نوع پولی که معادل یک صد کوپک است. (ناظم الاطباء). مسکوکی سیمین روس را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آب کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب کشنده از چاه. (ناظم الاطباء). آبکش. آنکه آب از چاه و جز آن کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام بتی در عرب که هذیل و خزانه که هر دو قبیله ای است از عرب آن را می پرستیدند. (غیاث). بت قبایل اوس و خزرج و غسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 40) :
همچنان کو گفت می گوید سخن
دیو در عزی و لات اندر منات.
ناصرخسرو.
هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم
در هزل و جد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 375).
گرچه هر دو ز جبلّت سنگند
فرق باشد ز منی تا به منات.
خاقانی.
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 22).
بتی دیدم از عاج در سومنات
مرصع چو در جاهلیت منات.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مَنْ نا)
دهنده. (آنندراج). عطا کننده و بخشنده. (ناظم الاطباء) : فلان مناح میاح نفاح، فلان کثیرالعطایاست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
گریه و ماتم نمودن به آوازبلند بر شوی. نوح. نواح. نیاح. نیاحه (ح ) . (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
محل خروج عرق از پوست. ج، مناتح. (از اقرب الموارد). رجوع به مناتح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ منفحه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منفحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نکاح. عروسی. مباشرت با زنان: قوت شهوی... مبداء جذب منافع و طلب ملاذ از مآکل و مشارب و مناکح و غیر آن بود. (اخلاق ناصری). مآکل و مشارب و ملابس و مناکح... نتیجۀ غلبۀ قوت شهوی بود. (اخلاق ناصری). مبداء... و شوق التذاذ به مآکل و مشارب و مناکح بود. (اخلاق ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مناحه. (اقرب الموارد). رجوع به مناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ منیحه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منیحه و منایح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
مواضع بوهای بد. واحد آن منتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج) ، در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع منجح یا منجحه باشد، اما این دو صیغه در کتب لغت که در دسترس ما بود دیده نشد: مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4). باری تعالی و تقدس هرچه مصالح احوال و مناجح آمال او در آن است ارزانی دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 105). حق سبحانه تعالی ضامن مناجح آمال و سازندۀ مصالح احوال. (منشآت خاقانی ایضاً ص 133). امیر ناصرالدین همگنان را در کف رعایت خویش گرفت و به مصالح و مناجح همه قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). هیچ چیز از مقدور و میسور در حفظ مصالح و نظم مناجح آن حضرت دریغ نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناجح او بذل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). قبلۀ علم که ارباب حوائج و اصحاب مناجح از هر فج عمیق و از هر دیار جدید و عتیق به جانب او همی به سعی آمدندی... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). و قاعده عدل که مناجح خلق ومصالح ملک بر آن مبتنی است خلل پذیرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). ترجیح جانب دوستان... بر هرچه مصالح و مناجح آمال و امانی این جهانی است در مذهب فتوت وشریعت کرم واجب است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ)
گشاده شونده. (آنندراج). گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشوده. مفتوح: ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.
- منفتح شدن، باز شدن. مفتوح شدن. گشوده گردیدن:
بادی که غنچۀ دل از او منفتح شود
از دامن شمایل خلقت دمیده باد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 313).
- منفتح گردیدن، منفتح شدن: تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
منائح. جمع واژۀ منیحه. بخششها. دهشها. مواهب:
گه معانی را خزانه، گه امانی را دلیل
گه مصالح را وساطه، گه منایح را سفیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166).
ترا به بذل منایح متابعند اقران
مرا به نظم مدایح مسخرند امثال.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 241).
روان اوست به شکر منایح تو رهین
زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 251).
این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مفتاح و مفتح. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جمع واژۀ مفتح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
جمع منجح، کامیابان، کامروایان، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناح
تصویر مناح
دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منات
تصویر منات
شهر وای روسیه پول رایج روسیه برابر 100 کپک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاتح
تصویر مفاتح
جمع مفتح، کلید ها جمع مفتح کلیدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناصح
تصویر مناصح
پند گوی، پندنده، نصیحت کننده، پند دهنده: (... و استرضا جوانب از موالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناطق و مناصح... باتمام رسانید) (مرزبان نامه. . 1317 ص 180)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناتی
تصویر مناتی
منسوب به منات: (یک جفت دستبند سه مناتی و سینه ریز ده مناتی) (شام. 72)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منات
تصویر منات
پول رایج روسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناصح
تصویر مناصح
((مُ ص))
نصیحت کننده، پند دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منات
تصویر منات
((مَ))
نام بتی از بت های مورد پرستش بعضی از طوایف عرب پیش از اسلام
فرهنگ فارسی معین
نوعی گردن بند، نوعی سنگ قیمتی
فرهنگ گویش مازندرانی