جدول جو
جدول جو

معنی منابذ - جستجوی لغت در جدول جو

منابذ
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبذه. (اقرب الموارد). رجوع به منبذه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منابت
تصویر منابت
منبت ها، جاهای روییدن گیاه ها، رستنگاه ها، جمع واژۀ منبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافذ
تصویر منافذ
منفذ ها، محل های نفوذ، راه ها، محل های گذشتن، پنجره ها، سوراخ ها، جمع واژۀ منفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناب
تصویر مناب
نایب مناب، جانشین، قائم مقام، خلیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منابع
تصویر منابع
منبع ها، اصل ها، منشأها، مأخذ ها، جاهای جوشیدن و بیرون آمدن آب از زمین، چشمه ها، جمع واژۀ منبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منابر
تصویر منابر
منبرها، کرسی های پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند، جمع واژۀ منبر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ بِ)
جمع واژۀ هنبذه. (منتهی الارب). به معنی کار سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به هنبذه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
موش کوران. جمع واژۀ جلذ است از غیر لفظ آن. (از منتهی الارب). جمع واژۀ جلذ که موش کور باشد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ جلذ از غیر لفظ آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ جلذ است از غیر لفظ آن که موش کور باشد و به خلد معروف است. (از المنجد). رجوع به مناجد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ منفذ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن. (ناظم الاطباء). خلل و فرج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 54). در منافذ زمین از انواع انبارها مدخر گردانیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 143). هوا رابازدارد از رسیدن بدان منافذ. (مصنفات باباافضل)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
یک سوشونده و کرانه گزیننده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک سوشونده. (ناظم الاطباء) ، نبیذسازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتباذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبت. منبت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رستن گاههای گیاه و درخت: پشت با بیشه ای داد که شعلۀ آفتاب را در منابت آن راه نبودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 410). در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 418). رجوع به منبت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبر. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : آنجا منابر بسیار و همیشه حضرت بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679). نخست بر منابر نام ما برند به شهرها... آنگاه به نام وی. (تاریخ بیهقی). منابر اسلام را شرقاً و غرباً به فر و بهای القاب میمون و زینت نام مبارک شاهنشاهی مزین گرداناد. (کلیله و دمنه).
شکلهاشان در مخارج، نقش نفس ناطقه
ذاتهاشان بر منابر شرح شرع مصطفی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 33).
مذکران طیورند بر منابر باغ
ز نیم شب مترصد نشسته املی را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1).
هر ساعت و لحظه، زبان را منادی دروازۀ دهان وقلم را خطیب منابر بنان می دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 127). خطیب منابر دعا و منادی جواهر ثنا هرچه از دار ملک پادشاه دورتر افتد، بر فسحت و بسطت ملک پادشاه دلالت کند. (منشآت خاقانی ایضاً ص 228). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص 10). تا منابر اسلام به فر القاب همایون او منور گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 237).
مساجد شده خندق پارگین
منابر شده هیزم شوربا.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 256).
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان.
سعدی (گلستان).
رجوع به منبر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبض. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منبض، به معنی کمان نداف. (آنندراج). رجوع به منبض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ذوالقرنین فرمود که سواد لشکرها گرد خضرای دارالملک دایره درآورند و حصار دهند، و مزارع را آتش زدن فرمود و منابع را آب بریدن اجازت داد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 159). از منابع عدل و مشارع فضل او در جویبار ملک و دولت او فیض امن و سلامت روان گردانید. (سندبادنامه ص 8). ادب سالک آن است که... نفس را... در مراتع و منابع حظوظ فرونگذارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 270). رجوع به منبع شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بِ)
قبیح. (اقرب الموارد). رجل کنابذ، مرد درشت و زشت سطبرروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بر خود پیچیدن هر دو فریق در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). بر هم پیچیدن دو گروه در جنگ. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، مخالفت و جدایی کردن از کینه و دشمنی. (از اقرب الموارد). عهدشکنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گفتن انبذ الی الثوب او انبذه الیک و قد وجب البیع بکذا و کذا، یا به هم انداختن به سوی یکدیگر جامۀ هم مانند را یا گفتن کسی را که اگر من سنگ اندازم بیع واجب باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). منابذه در خرید و فروخت که در شریعت اسلام منهی است، عبارت از آن است که بگویی: ’اذا نبذت متاعک و نبذت متاعی فقد وجب البیع بکذا کذا’ و یا آنکه به سوی یکدیگر بیندازند جامه را و یا بگوید هرگاه سنگ انداختم بیع واجب می شود. (ناظم الاطباء). بیع منابذه و نباذ چنان است که گویی ’انبذ الی الثوب او انبذه الیک و قد وجب البیع بکذا و کذا’ یا جامه را به سوی کسی اندازی و او مانند آن به سوی تو اندازد یا بگویی وقتی سنگریزه انداختم بیع واجب شد یا آنکه شخص در میان گلۀ گوسفند رود و سنگریزه ای اندازد و به صاحب گله گوید سنگ به هر کدام اصابت کرد آن به فلان قیمت از آن من باشد. این نوع خرید و فروخت از بیعهای ایام جاهلیت و منهی عنه است. بیعالمنابذه و بیعالحصاه و بیعالقاء الحجر هر سه یکی بوده است. (از اقرب الموارد). قسمی عقد بیع در جاهلیت پیش عرب. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). نوعی بیع بود که در جاهلیت شایع بود به این صورت که بایع جامه ای را نزد مشتری می انداخت وبه صرف این عمل (بدون اینکه مشتری جامه را دیده و از خصوصیات آن مطلع شده باشد) بیع واقع می شد. گاهی منابذه از طریق انداختن سنگ بود که به هر کالایی (جامه یا گوسفند) که نوع آن بین طرفین مشخص بود اصابت می کرد آن کالا مبیع بوده و بیع واقع می شد. این قسم از منابذه را بیعالحصاه هم می نامیدند. اسلام این عقود را باطل شمرد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
وکیل و قایم مقام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- مناب فیه، کاری که در آن کسی را وکیل کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ / بِ ذَ)
مخالفت و جدایی کردن از کینه و دشمنی. منابذه: بحمداﷲ تعالی کفر و بدعت و شرک... و معاندت و منابذت... همیشه نگونسار و مضمحل... بوده است. (کتاب النقض ص 469). رجوع به منابذه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منابع
تصویر منابع
جمع منبع، سر چشمگان خاستان جمع منبع: (کشور ایران منابع زیر زمینی بسیار دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناب
تصویر مناب
جانشین جانشین کسی شدن نیابت کردن، یا نایب من. جانشین قایم مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبذ
تصویر منتبذ
یکسو شونده کرانه گزییننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافذ
تصویر منافذ
جمع منفذ، رخنه ها روزنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابر
تصویر منابر
جمع منبر، نه پایگان، بسپایگان، افرازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابت
تصویر منابت
جمع منبت، رستنگاهان جمع منبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابر
تصویر منابر
((مَ بِ))
جمع منبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافذ
تصویر منافذ
((مَ فِ))
جمع منفذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منابع
تصویر منابع
((مَ بِ))
جمع منبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناب
تصویر مناب
((مَ))
نیابت کردن، جانشین کسی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منابت
تصویر منابت
((مَ بِ))
جمع منبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منابع
تصویر منابع
آبشخورها، بن مایه ها، سرچشمه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
منفذها، سوراخ ها، محل های نفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منبع ها، سرچشمه ها، ماخذ، مرجع ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منبرها
فرهنگ واژه مترادف متضاد