جدول جو
جدول جو

معنی ممیله - جستجوی لغت در جدول جو

ممیله
(مُ لَ)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمیله
تصویر جمیله
(دخترانه)
زیبا، زن زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیله
تصویر ملیله
(دخترانه)
رشته باریک فلزی طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
قوۀ تخیل، تصور، مرکز تخیل در مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
جمیل، زن زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
طبع، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند، نقش و نگاری که با رشته های زر و سیم در روی پارچه دوخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لَ)
بزغاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ لَ / زُمْ مَ لَ)
ضعیف ترسنده و بددل. (منتهی الارب). ضعیف و ناتوان و ترسنده. (از ناظم الاطباء). رجوع به زمیل شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
زن برجای مانده، زن لنگ، و منه: ان رجلاً خطب الی معاویه بنته عرجاء فقال انها ضمیله فقال انی ارید ان اتشرف بمصاهرتک و لاارید للسباق فی الحلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ لَ)
جانوری است در حجاز مانند گربه. ج، تملان و تمیلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). عناق الارض. تفه و نر آن را فنجل گویند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
دهی است از دهستان کولیوند که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 720 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
زمین نشیب و آن نیک رویانندۀ نبات باشد، درختان بسیار بهم پیچیده، ریگ درختناک. ج، خمائل، چادر مخمل خواب دار. ج، خمیل، طنفسه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
دوال شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کل و سربار. (اقرب الموارد). گران. (منتهی الارب). هو حمیله علینا، او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممیزه
تصویر ممیزه
ممیزه در فارسی مونث ممیز ویزیتار مونث ممیز، جمع ممیزات.: (نام مردمی بر آن قوت ممیزه اطلاق کنند که نیک از بد و صحیح از فاسد... بشناسد ) (مرزبان نامه. . 1317 ص 100) یا هیئت ممیزه. هیئتی که مامور تشخیص مدارک و حل فصل امور مربوط بیک موسسه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایله
تصویر مایله
مائله در تازی مونث مائل بنگرید به مایل مونث مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمیله
تصویر ثمیله
مانده، رخت و پخت، آب بند، انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
خوب و زیبا، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیله
تصویر امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیله
تصویر حمیله
بسته خویش، دوال شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیله
تصویر تمیله
سیاهگوش از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
قوه تخیل و تصور
فرهنگ لغت هوشیار
رشته باریک نقره یی یا طلایی که داخل آن مجوف باشد و با آن روی پارچه نقش و نگارایجاد کنند توضیح اگر تار نقره یی و طلایی باریک باشد چنانکه در سوراخ سوزن فرورود} گلابتون {است و اگر پهن باشد} نقده {و اگر میان خالی باشد} ملیله {است (فرنظا)، حالتی است مانند حمی (تب) توضیح ایلاقی گفته حالتی است که مخالط آن حرارت است و بسر حد حمی نرسیده و با آن اعیا و کسل و بیداری و اعراض مختلفه باشد (مجمع الجوامع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیله
تصویر محیله
مونث محیل زن حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیله
تصویر مصیله
آش کشک دوغ با ترفینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیله
تصویر نمیله
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ لِ))
رشته های باریک زر و سیم که با آن ها روی یخه یا آستین یا دامن لباس نقش و نگار و زردوزی می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
((مَ لَ یا لِ))
گمان، پندار، کبر، تکبر، ابری که آن را بارنده گمان برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
((مُ خَ یِّ لِ))
قوه تخیل و تصور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
((جَ لِ))
زن زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
پندارگاه، پنداره
فرهنگ واژه فارسی سره