جدول جو
جدول جو

معنی ممیزی - جستجوی لغت در جدول جو

ممیزی
رسیدگی مالیاتی
تصویری از ممیزی
تصویر ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
ممیزی
(مُ مَیْ یِ)
بررسی و تشخیص، بررسی محصول ملکی یا املاکی برای تعیین مالیات آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بررسی درآمد کسبه و پیشه وران برای تشخیص مالیات آنان حسب موازین قانونی. بازدید
لغت نامه دهخدا
ممیزی
در تازی نیامده ویزیتاری وا رسی ارزیابی باز دید تمییز تشخیص، رسیدگی تحقیق وارسی بازدید (فره)، ارزیابی مالیاتی: (تعدیل و ممیزی بسیاری از ممالک ایران... (بزمان ناصر الدین شاه)) (الماثرو الاثار 130) یا اداره ممیزی اداره ای در وزارت دارایی (مالیه) که وظیفه آن تعیین مقدار مالیات اراضی و املاک است
فرهنگ لغت هوشیار
ممیزی
((مُ مَ یِّ))
وارسی، رسیدگی، ارزیابی مالیاتی
تصویری از ممیزی
تصویر ممیزی
فرهنگ فارسی معین
ممیزی
ارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممیز
تصویر ممیز
علامتی به شکل «/»، سانسور کننده، تمیز دهنده، جدا کننده، خردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیزی
تصویر منیزی
دارویی طبی که برای رفع سوء هاضمه به کار می رود، تباشیر فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممیز
تصویر ممیز
تمیز داده شده، تشخیص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دهی است از بخش جنت آباد شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَیْ یِ زَ)
ممیزه. مؤنث ممیز. تمیزدهنده و جداکننده خوب از زشت. (از ناظم الاطباء).
- قوه ممیزه، قوه بازشناختن از یکدیگر. یکی از هشت خادم نفس نباتی است که کثیف غذا را از لطیف جدا می کند. قوه ای که چون غذا پخته شود، کثیف را از لطیف جداگرداند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
- هیئت ممیزه، گروهی که در وزارتخانه یا سازمانی برای تشخیص و بررسی امری و یا ارزیابی موضوعی به وجود می آید
لغت نامه دهخدا
(مُ مَیْ یَ)
تمیز داده شده و تشخیص داده شده. (ناظم الاطباء) : آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیله و دمنه). اهل پارس ممیزند به شجاعت و دلیری. (نامۀ تنسر).
ز ابنای روزگار بخوبی ممیزی
چون در میان لشکر منصور رایتی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ مَیْ یِ)
تمیزکننده و جداکننده خوب را از زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). تمیزدهنده و جداکننده. بافراست و زیرک و دانا و فرق گذارنده. (ناظم الاطباء) :
دل است و جان ممیز آدمی را
کز این دو یافت بیشی و کمی را.
ناصرخسرو.
هرچند بیشمار مر او را فن است
خوار است سوی مرد ممیز فنش.
ناصرخسرو.
نیست بازی با ممیزخاصه او
که بود تمییز و عقلش غیب گو.
مولوی.
، بررسی کننده محصول ملکی یا املاکی برای تعیین مقدار آن. آنکه تمیز ارتفاع مزرعه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مأمورتشخیص مالیات. آنکه در ناحیتی از نواحی مالیاتی حسب موازین قانونی به تشخیص و مطالبه و وصول مالیات مأمور است. آنکه مقدار خراج معلوم دارد.
- سرممیز، آنکه به کار چند ممیز نظارت دارد و حسب موازین قانونی در قسمتی از امور مالیاتی واجرای مقررات مربوط به تشخیص و وصول مالیات وظایفی برعهده دارد.
- کمک ممیز، آنکه زیر دست ممیز و حسب دستور او به امور مالیاتی پردازد.
- ممیز کل، آنکه بر چند حوزۀ مالیاتی و اعمال ممیزان و سرممیزان و کمک ممیزان نظارت دارد و وظایفی حسب موازین قانونی به عهدۀ اوست.
، بلیطفروش و مفتش بلیط در واگنها و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ویرگول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در ریاضیات خط کوتاه موربی است بدین شکل (/) که معمولاً در کسر اعشاری برای جدا کردن اعداد صحیح از اعداد کسری و اعشاری به کار می رود. رقم اول از سمت راست بعد از ممیز نمایندۀ یک دهم ها و عدد دوم نماینده یک صدم ها است، مثلاً 1/23 که خوانده می شود یک عدد صحیح و بیست و سه صدم (عدد دو مرتبۀ دهم و سه مرتبۀ صدم را نشان می دهد). نیز برای نشان دادن درصدبه کار رود با صفرهایی در بالا و پائین آن بدین شکل % مثلاً 5% خوانده می شود پنج درصد
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام تیره ای از طایفۀ ملکشاهی در پشتکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاکی و پاکیزگی. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تمیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَنْ یَ)
طباشیر فرنگی. تباشیر فرنگی. (یادداشت مرحوم دهخدا). فرمول آن اکسید منیزیوم است. حاجی منیزی که به عنوان دارو به کار می رود کربنات قلیایی منیزیم است. منیزی سیال محلولی از بی کربنات منیزیم است. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به میمیز:
نبید تلخ چه انگوری و چه میمیزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه،
منوچهری،
رجوع به میمیز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مویز. آنچه به مویز نسبت و تعلق دارد. از مویز. (از یادداشت مؤلف) ، شراب که از مویز سازندش. (از یادداشت مؤلف) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشد. (نوروزنامه). و رجوع به مویز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میزی
تصویر میزی
مازو
فرهنگ لغت هوشیار
وا رسیده ارز شناخته و یچینیده ویچینکار ویزیتار، ارزیاب، جداک در همار تمیزداده شده تمیزدهنده جدا کننده خوب از بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزی
تصویر مویزی
منسوب به مویز، نوعی شراب که از مویز (زبیب) گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تباشیر فرنگی طباشیر فرنگی یا منیزی کلسینه. طباشیر فرنگی مکلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممیزه
تصویر ممیزه
ممیزه در فارسی مونث ممیز ویزیتار مونث ممیز، جمع ممیزات.: (نام مردمی بر آن قوت ممیزه اطلاق کنند که نیک از بد و صحیح از فاسد... بشناسد ) (مرزبان نامه. . 1317 ص 100) یا هیئت ممیزه. هیئتی که مامور تشخیص مدارک و حل فصل امور مربوط بیک موسسه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیزی
تصویر تمیزی
پاک و پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ممیز، ارزیابان ویریتاران، جمع ممیز در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممیز
تصویر ممیز
((مُ مَ یَّ))
تمیز داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممیز
تصویر ممیز
((مُ مَ یِّ))
جدا کننده، تمیز دهنده، ارزیاب مالیات، تشخیص دهنده مالیات
فرهنگ فارسی معین
ارزیاب، شناسا، مفتش، مقوم، شاخص، مشخص، آگاه، دانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم پاکی، نظافت
متضاد: کثافت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ممیزی کردن
تصویر ممیزی کردن
Audit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
انگور خشک شده، مویز
فرهنگ گویش مازندرانی
مشت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ممیزی کردن
تصویر ممیزی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ممیزی کردن
تصویر ممیزی کردن
audytować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ممیزی کردن
تصویر ممیزی کردن
аудировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ممیزی کردن
تصویر ممیزی کردن
аудіювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی