جدول جو
جدول جو

معنی ممیته - جستجوی لغت در جدول جو

ممیته
(مُ تَ)
فرزندمرده. مؤنث ممیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمیته
تصویر کمیته
هیئتی از افراد که برای رسیدگی، تحقیق و تهیۀ گزارش در مورد موضوعی به کار گمارده شوند، در دورۀ جمهوری اسلامی، سازمانی که برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب و مفاسد اجتماعی تشکیل شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میته
تصویر میته
مرده، مردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممیت
تصویر ممیت
آنکه یا آنچه سبب مردن شود، میراننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَیْ یِ زَ)
ممیزه. مؤنث ممیز. تمیزدهنده و جداکننده خوب از زشت. (از ناظم الاطباء).
- قوه ممیزه، قوه بازشناختن از یکدیگر. یکی از هشت خادم نفس نباتی است که کثیف غذا را از لطیف جدا می کند. قوه ای که چون غذا پخته شود، کثیف را از لطیف جداگرداند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
- هیئت ممیزه، گروهی که در وزارتخانه یا سازمانی برای تشخیص و بررسی امری و یا ارزیابی موضوعی به وجود می آید
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). مرگ بخشنده. مقابل محیی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
میراننده. (مهذب الاسماء). هر آن کس و هر آنچه سبب میشود مردن را. مهلک و قاتل. (ناظم الاطباء). کشنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سفاح لقب عبدالله بن محمد بن عبدالله بن عباس که ممیت دولت بنی امیه و اول از خلفای عباسیه است. (منتهی الارب) ، فرزندمرده (مذکر و مؤنث در آن یکسان است). ج، مماویت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
صورتی از میته که در فارسی متداول است. جیفه. مردار: اکل میته حرام است. در ضرورت اکل میته حلال باشد. از باب اکل میته
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوعی از مردن. (منتهی الارب، مادۀ م وت) (آنندراج). نوع مردن. (ناظم الاطباء). هیأت مردن. گویند: مات میته حسنه. (منتهی الارب). و مات میتهالجاهلیه. (از ناظم الاطباء). مات میتهالجاهلیه، در امثال این عبارت اغلب کلمه ’میته’را به فتح میم خوانند ولی صواب آن است که به کسر خوانده شود زیرا برای بیان نوع است. و صیغۀ نوع بر وزن ’فعله’ باشد به کسر فاء، و همین کسره است که واو عین الفعل را به یاء منقلب ساخته است و ’میته’ به فتح میم مخفف ’میته’ به تشدید یاء است یعنی بر وزن ’فیله’ است و به معنی جیفه و لاشه می باشد. این عبارت (مات میتهالجاهلیه) جزء حدیثی است و آن چنین است: ’من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهالجاهلیه’. جوهری گوید: ’میته ستوری است که به زکات نمرده باشد و میته نوع مردن گویند ’مات فلان میته حسنه’ و در کتاب ’النوادر فی اللغه’ تألیف ابوزید سعید... انصاری (چ بیروت 1894 میلادی ص 92) آمده است: ’و المیته بکسرالمیم الحال التی یکون علیها الشی ٔ، کقولک کریم المیته و حسن الصرعه و الکسر مطرد فی المره هذا الحق عندی الذی لایجوز غیره’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شماره 10 ص 37)،
{{اسم}} مرگ. موت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاکه شپش (در تداول مردم قزوین) ، رشک (در تداول مردم قزوین). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
مادۀ میت. (مهذب الاسماء). مؤنث میت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مردار. (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (مهذب الاسماء). الحیوان الذی یموت حتف انفه. (اقرب الموارد). حیوان مرده که نه به زکات شرعی مرده باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رِ / مَ مَ رَ)
جغد. بوم. (از دزی ج 2 ص 616)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
اصل چیزی: یقال اخذ بکمیتته، ای اصله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از بخش ساردوئیه است که در شهرستان جیرفت واقع است و 640 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُتِ)
اجتماع اعضاء انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت می گیرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
یک نواله از پشم و صوف حلقه کرده. (منتهی الارب). یک قطعه از پشم حلقه شده که در دست گیرند تا آن را بریسند. (از اقرب الموارد). ج، اعمته، عمت، عمیت (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عمائت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یِ تَ)
مؤنث میّت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میته. رجوع به میت شود.
- ارض میته، زمینی ویران. (مهذب الاسماء). ارض میته یا اراضی میته، زمینی یا زمینهای ویران. بایر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممیت
تصویر ممیت
فرزند مرده میرا ننده خدای بزرگ میراننده، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
میته در فارسی مرده نسا لاشه، مردار مونث میت، حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیر شرعی کشته شده باشد مردار: (پوشش (مغول) از جلو دکلاب و فارات و خورش از لحوم آن ومیته های دیگر. {توضیح خوردن گوشت چنین حیوانی در غیر ضرورت شرعاجایز نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممیزه
تصویر ممیزه
ممیزه در فارسی مونث ممیز ویزیتار مونث ممیز، جمع ممیزات.: (نام مردمی بر آن قوت ممیزه اطلاق کنند که نیک از بد و صحیح از فاسد... بشناسد ) (مرزبان نامه. . 1317 ص 100) یا هیئت ممیزه. هیئتی که مامور تشخیص مدارک و حل فصل امور مربوط بیک موسسه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع اعضا انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیته
تصویر عمیته
باغنده (گلوله پشم گلوله کرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
((کُ تَ یا تِ))
انجمن، حزب، هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیه گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممیت
تصویر ممیت
((مُ))
میراننده، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میته
تصویر میته
((مَ تَ یا مِ تِ))
حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیرشرعی کشته شده باشد، مردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
میراننده
متضاد: محیی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انجمن، کمیسیون، مجمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شپشک
فرهنگ گویش مازندرانی
لگد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بند طناب مانندی که از شاخه های منعطف درختانی مانند انجیلی.، ساقه ی انگور وحشی، چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی