- مملو
- سرشار، پر، لبریز، آکنده
معنی مملو - جستجوی لغت در جدول جو
- مملو
- پر انبار ده آگنده پر کرده، پر آکنده
- مملو ((مَ لُ وّ))
- لبالب، انباشته شده
- مملو
- پر، آکنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برده بنده زر خرید در ملک آورده شده، بنده غلام: (شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک این جنابم و مسکین این درم) (حافظ. 225)، جمع ممالیک
نمکسود
پر کرده، پر آکنده، چاییده سرما خورده
بنده، برده، غلام
پر گردیدن
نوعی ساز بادی که از شاخ میان تهی درست شده بود
شور کرده
شور کرده نمک داده شده. شور کننده. نمک ریزنده
شاخ آهویی باشد که قلندران و جوکیان هندوستان نوازند، نایی که کشیشان مسیحی در کلیسا و دیر مینواختند
شاخ دراز میان تهی که قلندران و جوکیان آن را با دهان می نوازند، نی که کشیشان در کلیسا نوازند
ملال آور، رنج آور، به ستوه آورنده
خسته کننده تنگدل کننده ملال آور بیزارکننده یا اطناب ممل. تطویل کلام بحدی که ملال آورد
almiscado
moschusartig
мускусный
мускусний
muskusachtig
almizclado
muschiato
कस्तूरी जैसा
berbau kasturi