جدول جو
جدول جو

معنی ممطوره - جستجوی لغت در جدول جو

ممطوره
(مَ رَ)
زمین باران رسیده. (منتهی الارب).
- ارض ممطور، زمین باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ممطوره
(مَ رَ)
اسم دیگر ’واقفه’ است و این اسم را موقعی که یونس بن عبدالرحمن قمی و ابوالحسن علی بن اسماعیل بن میثمی متکلمین امامیه با واقفه مناظره می کردند، ابوالحسن میثمی تمار از راه طعن بر ایشان نهاده و خطاب به واقفه گفته است که شما مثل کلاب ممطوره (سگهای باران خورده) باشید و امامیه این عنوان را حفظ کردند. (از خاندان نوبختی اقبال 265). و رجوع به واقفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطموره
تصویر مطموره
محل زیرزمینی که در آنجا خواربار و مواد خوراکی را پنهان کنند، سرداب، زندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشوره
تصویر ماشوره
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوره
تصویر ماسوره
نی باریک، لولۀ باریک و کوتاه
آلتی در چرخ خیاطی که نخ به آن پیچیده می شود
در امور نظامی آلتی در توپ و تفنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
قربه ممروره، مشک پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، ممرور. زردآبی. رجوع به ممرور شود، ارض ممروره، زمینی به بیل کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
بارنده. ممطر.
- سماء ممطره، آسمان بارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
بارانی. (منتهی الارب). ممطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث ممقور. رجوع به ممقور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باران رسیده.
- مکان ممطور، جای باران رسیده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
، رجل ممطور، مرد بسیار مسواک کننده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن پرپیچان خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطویهالخلق از زنان. (از اقرب الموارد). زن استواراندام و گردساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زن آگنده ساق گرداندام یا درآمده خلقت سخت گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آگنده ساق گرداندام و خوشگل. (ناظم الاطباء). زن نیکوساق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ارض مقطوره، زمین بسیار باران رسیده. (منتهی الارب). زمین باران رسیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ابل مقطوره، شتران قطار کرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مسطور. مزبور. نوشته: سوی استادم بر خط خویش مسطوره ای نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 و چ فیاض ص 539 و چ 2 فیاض ص 712)
تأنیث مسطور. نوشته شده. مکتوب. مرتسمه
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ)
نمونه، و ظاهراً آن مأخوذ از لاتینی است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن کابین کرده شده و کابین داده شده. (ناظم الاطباء).
- امثال:
کالممهوره احدی خدمتیها، یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود کابین کرده شده و چنین گویند که زنی گول و احمق خواهان شوهری شد و کابین خواست، مرد یکی از دو خلخالهای وی را بدرآورد و بدو داد و گفت: این کابین تو باشد و آن زن پذیرفت. (ناظم الاطباء).
کالممهوره من مال ابیها، گویند شخصی به کسی مالی داد و آن کس دختر آن شخص را به زنی خواست و مالی که از وی گرفته بود کابین دختر نمود و منت بر آن گذاشت در این کابین، و این مثل شد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسطوره
تصویر قسطوره
جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهوره
تصویر متهوره
مونث متهور جمع متهورات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
نی باریک که یک سر آن رادردهان و سر دیگرش را در آب یا شربت گذارند و بمکند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی را در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ را بوسیله سوزن بیرون آورند، خیاطی، ماکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماثوره
تصویر ماثوره
مونث ماثور جمع ماثورات
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان که پس از ساختن ممهور نرینه مادینه آن را نیز آفریده اند مهر دار مونث ممهور: (پاکتهای ممهوره)
فرهنگ لغت هوشیار
مسطوره در فارسی مونث مسطور و درفارسی: نمونه کالا مونث مسطور: نوشته ها، نمونه های کالا. توضیح بمعنی اخیر در زبان عربی مسطره بفتح میم و سکون سین است، جمع مسطورات
فرهنگ لغت هوشیار
مطموره در فارسی سرداب سردابه کندور، سیاهچال محلی در زیر زمین که در آن مواد غذایی را پنهان کنند سرداب، نهانخانه: آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دسته طنبوره گیرد شجراز چنگل. (منوچهری)، زندان، جمع مطامیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطره
تصویر ممطره
بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطموره
تصویر مطموره
((مَ رِ))
نهان خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
((مَ رِ))
نمونه، نمونه کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره