مطموره در فارسی سرداب سردابه کندور، سیاهچال محلی در زیر زمین که در آن مواد غذایی را پنهان کنند سرداب، نهانخانه: آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دسته طنبوره گیرد شجراز چنگل. (منوچهری)، زندان، جمع مطامیر
معموره در فارسی مونث معمور: آباده مونث معمور: (در مقصوره معموره انبوهی دیدم پرسیدم که این اجتماع از بهر چیست) (مقامات حمیدی. چا. شمیم، جای آبادان ناحیه آباد: گرچه صد معموره خوش یافتم هم مخالف هم مشوش یافتم (منطق الطیر. چا. دکتر مشکور. . 64)
تأنیث معمور. آباد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معموره. آبادان: در مقصورۀ معموره انبوهی دیدم پرسیدم که این اجتماع از بهر چیست. (مقامات حمیدی چ شمیم ص 11). - معمورۀ ارض، آبادانی جهان. (حدود العالم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن ربع زمین که بر مهب شمال است. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت ایضاً). آن قسمت از زمین که مسکون و آبادان است. ، پر و آکنده از زر و سیم و نقود و جواهر: و اموال معاملات بستد و به خزانۀ معموره مستظهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 313) ، جای آباد. محل آبادان. ناحیۀ آباد: گرچه صد معمورۀ خوش یافتم هم مخالف هم مشوش یافتم. عطار (منطق الطیر چ مشکور ص 64). بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار دشتها معموره و معموره ها صحرا شود. صائب
نام شهر مصیصه است و این شهر را از برای آن چنین خواندند که به دست دشمن خراب شد و منصور آن را دوباره آباد ساخت و بارویی بر گرداگرد آن کشید و مسجدی بنا کرد. (از معجم البلدان). نام دیگر شهر مصیصه است. این شهر پس از آن که بر اثر جنگ و زلزله خراب شد به سال 140 هجری قمری به دستور ابوجعفر منصور دوباره آباد گردید و به معموره مشهور شد. (از قاموس الاعلام ترکی)