جدول جو
جدول جو

معنی ممضی - جستجوی لغت در جدول جو

ممضی
امضا شده، قابل اجرا
تصویری از ممضی
تصویر ممضی
فرهنگ فارسی عمید
ممضی(مُ ضا)
رایج کرده و درگذرانیده و جایزداشته و امضاکرده. (ناظم الاطباء) : اکنون همه دانستند که قضاء حق واقع و حکم الهی ممضی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454). بنام ایشان مجری و ممضی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 121). و امور مملکت و مصالح ولایت بر همان طریقه و ضابطه مجری و ممضی. (جامعالتواریخ رشیدی). و مواجب و انعام و ملازمت اطبا به تصدیق و تجویز و عرض مشارالیه ممضی. (تذکرهالملوک ص 20).
- ممضی داشتن، پذیرفتن و به علامت موافقت امضا کردن و مقرر داشتن: اگر عالیجاه وزیر اعظم ممضی دارد رقم صادر می گردد. (تذکرهالملوک ص 8)
لغت نامه دهخدا
ممضی(مَ ضی ی)
گذشته شده و روان کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ممضی(مَ ضا)
راه. (مهذب الاسماء). ممشی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ممضی
دستینه یافته مهر شده، در گذرانیده دستینه گذار، در گذراننده در گذرانیده، امضا شده بامضا رسیده. در گذراننده، امضا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ممضی((مُ))
درگذراننده، امضاءکننده
تصویری از ممضی
تصویر ممضی
فرهنگ فارسی معین
ممضی((مُ مْ ضا))
رایج کرده، درگذرانیده، امضا کرده
تصویری از ممضی
تصویر ممضی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مامضی
تصویر مامضی
آنچه گذشت، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضی
تصویر مفضی
گشاد شونده، به جایی رسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
تمام شده، تمام کرده، رواشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
چیزی که مورد پسند و خشنودی واقع شده باشد، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
فعلی که بر زمان گذشته دلالت می کند مانند رفت، گذشته، گذشته، سپری شده، مرده، درگذشته، زمان گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
خوش و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
آلت زن (بیشتر در مقام اشاره به دختران خرد سال بکار رود هر گاه مقصود ناز دادن و بتحسین یاد کردن از آن باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممشی
تصویر ممشی
پیاده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
گزارده شده و تمام کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده شونده، نیاز مند، گوالنده بالنده، آگاه کننده گشاد شونده، مفتقر محتاج، اعلام کننده، رسنده بالغ شونده: (این نصایح مفضی است بمنایح تایید الهی و تخلید آثار پادشاهی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 18)، مباشرت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذرنده، گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمضی
تصویر تمضی
در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امضی
تصویر امضی
نافذتر، تیزتر، دقیقتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامضی
تصویر مامضی
گذشته و زمان گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
((مَ ضا))
جمع مریض، بیماران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضی
تصویر مفضی
((مُ))
گشاد شونده، مفتقر، محتاج، اعلام کننده، رسنده، بالغ شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقضی
تصویر مقضی
((مَ یّ))
روا شده، تمام کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
((مَ یّ))
مطبوع، موردپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذشته (زمان)، مقابل حال، مستقبل (آینده). ضح فعلی است که بر زمان گذشته دلالت کند، رفتم، نوشتم. گفت و آن شامل اقسام مختلف است، در گذشته، مرده، برنده، قاطع، مرد رسا در امور، کاربر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مامضی
تصویر مامضی
((مَ ضا))
گذشته، آنچه گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماضی
تصویر ماضی
گذشته، پارینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
Pathological
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
patológico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
pathologisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
patologiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
патологический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
патологічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرضی
تصویر مرضی
pathologisch
دیکشنری فارسی به هلندی