جدول جو
جدول جو

معنی ممصال - جستجوی لغت در جدول جو

ممصال
(مِ)
شاه ممصال، گوسپند که شیرش در شیردوشه برگردد و جدا شود قبل از ریخته شدن بر شیر خفته. (منتهی الارب). گوسپندی که شیر وی بریده شود، پیش از مسکه برآوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممال
تصویر ممال
ویژگی کلمه ای که در آن به جای «الف»، «یا» آورده باشند، مثل رکیب (ممال رکاب)
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ارض ممحال، زمین قحطزده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمینی که در آن گیاهی نباشد. (از اقرب الموارد). زمین خشک و بی آب و علف. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ صِ)
پالونه یا پاتیلۀ رنگرز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). راووق صباغ. (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا)
میل. ممیل. تمیال. میلان. میلوله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن و خمیدن. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اماله کرده شده، یعنی الف را یاء و فتحه را کسره خوانده. (ناظم الاطباء). کلمه ای که در آن صورت ’آ’ به ’ای’ تبدیل شده باشد، چون: حجیب، کتیب و رکیب که ممال حجاب، کتاب و رکاب است. و رجوع به اماله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منصیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سنگی است که بدان کوبند. (آنندراج). سنگی دراز به قدر یک ذراع که بدان چیزی می کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منصل. ج، مناصیل. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط) ، از لشکر جماعتی کم از سی یا چهل. (منتهی الارب). گروهی از لشکر کم از سی یا چهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عصایی سرکج که بدان شاخه های درخت را گیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوگان. ج، معاصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیغ بران. (آنندراج). سیف مقصال، شمشیر بران. (ناظم الاطباء) ، زبان تیز گویا. (آنندراج). لسان مقصال، زبان تیز گویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
داس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن که بدان تیر تراشند (صواب آن به خاء معجمه است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
مال تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی). تباه کردن و بنابایست خرج کردن مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تباه کردن مال و خرج کردن آن در چیزی که سود ندارد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
زن که بچه را مضغه افکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که بچه خود را در حالی که پارچه گوشتی است بیفکند. (شرح قاموس) ، شاه ممصل، گوسپندی که شیرش برگردد و جدا شود در شیردوشه پیش از آنکه بر شیر خفته ریخته شود. (از منتهی الارب) (آنندراج). گوسپندی که شیر وی پیش از مسکه برآوردن بریده گردد. (ناظم الاطباء) ، مال تباه شدۀ بی جا و بنابایست خرج شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بچه افکندن افگانگی (آفگانه بچه نارس که بیفتد)، پیخال افکندن (پیخال فضله مرغان راگویند، برآوردن بارآوردن درخت، دوشیدن همه شیر را، تباه کردن دارایی را ول گساریدن (گساریدن مصرف کردن) ول هزینگی (ولخرجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممصل
تصویر ممصل
پاتیله رنگرز، هرزه گسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصال
تصویر معصال
کلاک کج بیل ویژه ای برای آن که شاخه را پایین بکشند، چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصال
تصویر مخصال
داس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار